"بازی"
"بازی"
🕶part:44🕶
کلودی:خشونتی از نوع سلاخی کردن تو
بعد ولش کرد و رفت پیش میاکو...جیمین هم از جاش بلند شد و رفت به سمتشون معلوم نبود چی تو سرش میپیچه ولی انگار امروز شبیه قبل شده بود و موذی بازیهاش قرار نبود ولش کنن
کلودی کنار میاکو ایستاده بود یونگهی و شوگا رفته بودن تا کشتی رو به حرکت دربیارن و کیوکو هم لم داده بود وسط کشتی روی مبل...عینک آفتابی به چشماش زده و یکی از بازوهاشو زیر سرش برده و با دست دیگش لیوانی که پر از آبمیوه است و ی تیکه پرتقال بهش اویزونه رو با نی مینوشید
یک شلوارک آبی رنگ پوشیده و تیشرتی تنش نبود و قصد نداشت بپوشه
کشتی کم کن به حرکت در اومد...یونگهی باند بزرگی رو گذاشت و آهنگ پلی کرد
دوربینی رو درآورد و شروع کرد فیلم گرفتن
این اولین بار بود که همچین سایدی رو از شوگا میبینن
دوتا سی دی گذاشته رو میز و با دوتا دستاش مثل دی جی تکونشون میده و هرازگاهی دستشو میبره بالا به حالت رقص و با صدای بلند با آهنگ میخونه
اما هیچکدوم به روی خودشون نیاوردن که اولین باره شوگا رو اینطور میبینن و تازه هم جمع شدن و شروع کردن رقصیدن
و سلطان همه این کارها...کیوکو!
کشتی رو به آتیش کشونده...بطری شرابشو برداشته و هم با آهنگ میخونه و هم میرقصه
جیمین هم همراهیش میکنه...و طوری میرقصن که میاکو و کیوکو مونده بودن کدومشون بیشتر بلده برقصه...خودشون؟ یا اون دوتا؟
پس اونا رفتن پیششون و شروع کردن رقصیدن
کیوکو شبیه اونایی شده بود که کلی دختر دورش جمع میشن...دوتا دستاشو باز کرد و گفت
کیوکو:یالاا هووو...برقصید
جیمین هم اونقدر ازین لحظه لذت میبرد که نمیتونست با حرف توصیفش کنه...
کیوکو رفت و یک بطری بزرگتر آورد...اونو حسابی تکون داد و بعد با صدای بلند گفت
کیوکو:بیاید تا میتونیم ازین لحظه لذت ببریم
بعد با انگشت شصتش در بطری رو برداشت و مشروب مثل فواره ریخت بیرون...
صداشون تا اونور دریا هم میرسید...این روز و این لحظه براشون مثل فرصتی بود که هیچ جوره نمیتونستن به دست بیارن و مثل معجزه ای براشون اومد
ولوم موزیک رو زیاد کردن...شوگا و یونگهی اون داخل داشتن باهم میرقصیدن و تنهایی حال میکردن..قید تمام امور دنیا رو زده بودن
🕶part:44🕶
کلودی:خشونتی از نوع سلاخی کردن تو
بعد ولش کرد و رفت پیش میاکو...جیمین هم از جاش بلند شد و رفت به سمتشون معلوم نبود چی تو سرش میپیچه ولی انگار امروز شبیه قبل شده بود و موذی بازیهاش قرار نبود ولش کنن
کلودی کنار میاکو ایستاده بود یونگهی و شوگا رفته بودن تا کشتی رو به حرکت دربیارن و کیوکو هم لم داده بود وسط کشتی روی مبل...عینک آفتابی به چشماش زده و یکی از بازوهاشو زیر سرش برده و با دست دیگش لیوانی که پر از آبمیوه است و ی تیکه پرتقال بهش اویزونه رو با نی مینوشید
یک شلوارک آبی رنگ پوشیده و تیشرتی تنش نبود و قصد نداشت بپوشه
کشتی کم کن به حرکت در اومد...یونگهی باند بزرگی رو گذاشت و آهنگ پلی کرد
دوربینی رو درآورد و شروع کرد فیلم گرفتن
این اولین بار بود که همچین سایدی رو از شوگا میبینن
دوتا سی دی گذاشته رو میز و با دوتا دستاش مثل دی جی تکونشون میده و هرازگاهی دستشو میبره بالا به حالت رقص و با صدای بلند با آهنگ میخونه
اما هیچکدوم به روی خودشون نیاوردن که اولین باره شوگا رو اینطور میبینن و تازه هم جمع شدن و شروع کردن رقصیدن
و سلطان همه این کارها...کیوکو!
کشتی رو به آتیش کشونده...بطری شرابشو برداشته و هم با آهنگ میخونه و هم میرقصه
جیمین هم همراهیش میکنه...و طوری میرقصن که میاکو و کیوکو مونده بودن کدومشون بیشتر بلده برقصه...خودشون؟ یا اون دوتا؟
پس اونا رفتن پیششون و شروع کردن رقصیدن
کیوکو شبیه اونایی شده بود که کلی دختر دورش جمع میشن...دوتا دستاشو باز کرد و گفت
کیوکو:یالاا هووو...برقصید
جیمین هم اونقدر ازین لحظه لذت میبرد که نمیتونست با حرف توصیفش کنه...
کیوکو رفت و یک بطری بزرگتر آورد...اونو حسابی تکون داد و بعد با صدای بلند گفت
کیوکو:بیاید تا میتونیم ازین لحظه لذت ببریم
بعد با انگشت شصتش در بطری رو برداشت و مشروب مثل فواره ریخت بیرون...
صداشون تا اونور دریا هم میرسید...این روز و این لحظه براشون مثل فرصتی بود که هیچ جوره نمیتونستن به دست بیارن و مثل معجزه ای براشون اومد
ولوم موزیک رو زیاد کردن...شوگا و یونگهی اون داخل داشتن باهم میرقصیدن و تنهایی حال میکردن..قید تمام امور دنیا رو زده بودن
۲.۴k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.