ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( پارت ۳۳۶ فصل ۳ )
فرده دستش رو سمتم دراز کرد و بلند شد. رفتم سمتش تا گوشی رو بدم بهش که یهو پام روي زمین خیس و لیز حموم لیز خورد و پرت شدم جلو. شوكه جيغي کشيدم. جیمین هول و سريع براي نیوفتادنم دو طرفم پهلوم رو گرفت و نگهم داشت. اب دوش ریخت رو سرم هول و عصبي گفتم: واااي خداا.. لعنتي..خيس شدم.. كل لباسا و بدنم خیس شده بود و هر لحظه بدتر میشد. یهو یاد گوشیش افتادم والي.. گوشیش خیس شد. هط و وحشت زده گفتم گوشي دستمو عقب کشیدم تا گوشیشو از اب دور کنم که خواستم خودمم نام عقب که به دستشو انداخت دور کمرم و محکم کشیدم
خودمم بیام عقب که یهو دستشو انداخت دور کمرم و محکم کشیدم جلو. پرت شدم جلو تو بغلش ضربان قلبم بالا رفت و شوکه زل زدم بهش. داره چیکار میکنه؟ بدن خیسم کاملاً مماس با تنش بود و گرمایی که ازش به تنم منتقل میشد نفس گیر بود. اب دوش از سر و روي هر دومون میچکید و چشماش.. واااي.. ناباور و مضطرب و هیجان زده به چشماش نگله کردم. قلبم وایستاد.. نمیتونستم خوب نفس بکشم.. چشماي خوش رنگش خيلي عميق زل زده بود تو چشمام. نگاهش گرم و سوزان بود. مثل تنش واقعاً چي توي اين چشما بود که انقدر خواستی و جذابش میکرد؟ فشاري به کمرم داد و سرشو جلو کشید. به زور اب دهنم رو قورت دادم با نگاه هاي خيره پيشنیشو نرم به پیشونیم چسبوند و نفس عمیق کشید. نفسم تو سینه حبس شد و به زحمت چشمامو بستم تا شاید قلبم اروم بگیره... اروم شقیقه شو به شقیقه ام کشید. داغ بود..خيلي داغ... داشتم خفه میشدم حتي ابي که جاري بود نمیتونست این التهاب و گرما رو کم کنه... خيلي گرم بوسه نرمي به گونه ام زد.. قلبم ریخت و به زور نگاش کردم سرشو پایین تر کشید و بوسه نرمي روي گودي گردنم زد. تمام تنم سست شده بود. میدونست به گردنم حساسم و باز لباي گرمش رو خيلي عميق روي گردنم فشرد. لرزون نفس کشیدم. هول و به زور تا صدایی که از ته چاه در میومد اروم گفتم دیرت مشه
کررون نفس کشیدم هول و به زور تا صدایی که از ته چاه در میومد اروم گفتم دیرت میشه.. نرم و بي ميل لباشو جدا کرد. نفسش رو شدید بیرون داد و کمی ازم فاصله گرفت و کنار گوشم مهربون زمزمه کرد: بیشتر مواظب باش دخترم..نزديك بود با مخ بخوري زميناا... با اوج التهابم به زور سعی کردم لبخند بزنم و طبيعي باشم... اما پوست تنم از عطش خیلی زیاد ذوق ذوق میکرد. لرزي به تنم افتاد.. انگار حس کرد و فکر کرد از سرماست و هولم داد عقب و حوله رو از رخت کن برداشت و پیچید دورم نفسم خيلي اشفته بود..
دیدگاه ها (۳)

ظهور ازدواج )( پارت ۳۳۷ فصل ۳ )گوشیشو از دستم که هنوز رو هو...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۳۸ فصل ۳ )دیگه که جوزف بهتر شد بهش بگو ...

ظهور ازدواج )( پارت۳۳۵ فصل ۳ ) چي؟ نفسم بند اومد و هول چشم...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۳۴ فصل ۳ ) و دستشو روي سرم گذاشت و گفت:...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۵۱ فصل ۳ )لبخند شادي زدم و همونجور دست...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۱۴ فصل ۳ )خیلی تلخه. نرم موهامو زد پشت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط