ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( پارت ۳۳۸ فصل ۳ )
دیگه که جوزف بهتر شد بهش بگو که باید بره پزشك قانوني جیمین گنگ چشماشو باريك كرد. نیکول دست تو جیباش کرد و خشك گفت : براي آزمایش DNA..با چیزایی که... لیلی گفته... شاید نورا دختر جوزف نباشه.. وحشت زده و هول نگاش کردم چي داره میگه؟ این نفسم بند اومد. شاید دختر جوزف نباشه؟ اونوقت.. فرد راست میگه باید بره فرد هم پشت سرمون بود. سریع چرخیدم و نگاش کردم و گفتم نه. و به جیمین نگاه کردم و هول گفتم نباید اینکارو بكني.. جیمین.. این... منصفانه نیست.. عکس العملی نشون نداد و همونجور خشك به روبروش خیره موند. با دست آزادم بازوي اون دستش رو که هنوز مچ دستم رو گرفته بود گرفتم و با بغض :گفتم جوزف دیوونه میشه.. اروم نگام کرد و تلخ گفت: حق داره بدونه... با درد سر تکون دادم و ناباورانه :گفتم ماهها منتظرش بوده، ماه ها با اون بچه زندگی کرده... حالا یه دفعه بگیم ممکنه دخترش نباشه؟ با درد گفتم همینجوریش حالش خيلي بده..واقعا ديوونه میشه... نباید اینکارو بکنیم... لطفا... داغون به روبروش و جوزف خیره شد و گفت: الان درباره اش حرف نمیزنیم..کافیه... گرفته نفسم رو بیرون دادم. درونم اتیشی به پا بود.. چه خیانتی بیشتر از این درد داره که دختري رو داشته باشي که مال خودت نیست؟ والي.. بعد از تموم شدن مراسمی که هیچ کس براي مرده اش گریه نکرد همه بعد تسلیت راهي شدن و جوزف از جاش بلند شد. اومد نزديك من و جیمین و نیکول و فرد و گرفته گفت:میخوام برم خونه و میخوام تنها باشم...
خونه و میخوام تنها باشم واقعاً به این تنهایی نیاز داشت نیکول-باشه. پس من بچهها رو با خودم میبرم خونه جیمین تا... جوزف تند گفت: نه.. خودم بچه ها رو میبرم..میخوام پیش من باشن.. و رفت سمت ماشین جیمین جیمین با ریموت در رو باز کرد دختر اشناي نیکول پیاده شد و جوزف نورا کوچولوشو تو بغل گرفت و سر نادیا رو بوسید و دستش رو گرفت و پیاده اش کرد و آزمون دور شد. فرد ابرو بالا انداخت و لباشو به هم فشرد و گفت يکي بره باهاش.. اصلا حالش خوب نبود جیمز نگران گفت:جدي؟ فرداره... گفت میخوام تنها باشم.. بعد بچه ها رو برداشت..خب سه نفری که نمیشه تنها بود.. قاطی کرده دیگه... لبامو به زور جمع کردم تا لبخند نزنم.. فرد اونم با دوتا عرعر و...
( پارت ۳۳۸ فصل ۳ )
دیگه که جوزف بهتر شد بهش بگو که باید بره پزشك قانوني جیمین گنگ چشماشو باريك كرد. نیکول دست تو جیباش کرد و خشك گفت : براي آزمایش DNA..با چیزایی که... لیلی گفته... شاید نورا دختر جوزف نباشه.. وحشت زده و هول نگاش کردم چي داره میگه؟ این نفسم بند اومد. شاید دختر جوزف نباشه؟ اونوقت.. فرد راست میگه باید بره فرد هم پشت سرمون بود. سریع چرخیدم و نگاش کردم و گفتم نه. و به جیمین نگاه کردم و هول گفتم نباید اینکارو بكني.. جیمین.. این... منصفانه نیست.. عکس العملی نشون نداد و همونجور خشك به روبروش خیره موند. با دست آزادم بازوي اون دستش رو که هنوز مچ دستم رو گرفته بود گرفتم و با بغض :گفتم جوزف دیوونه میشه.. اروم نگام کرد و تلخ گفت: حق داره بدونه... با درد سر تکون دادم و ناباورانه :گفتم ماهها منتظرش بوده، ماه ها با اون بچه زندگی کرده... حالا یه دفعه بگیم ممکنه دخترش نباشه؟ با درد گفتم همینجوریش حالش خيلي بده..واقعا ديوونه میشه... نباید اینکارو بکنیم... لطفا... داغون به روبروش و جوزف خیره شد و گفت: الان درباره اش حرف نمیزنیم..کافیه... گرفته نفسم رو بیرون دادم. درونم اتیشی به پا بود.. چه خیانتی بیشتر از این درد داره که دختري رو داشته باشي که مال خودت نیست؟ والي.. بعد از تموم شدن مراسمی که هیچ کس براي مرده اش گریه نکرد همه بعد تسلیت راهي شدن و جوزف از جاش بلند شد. اومد نزديك من و جیمین و نیکول و فرد و گرفته گفت:میخوام برم خونه و میخوام تنها باشم...
خونه و میخوام تنها باشم واقعاً به این تنهایی نیاز داشت نیکول-باشه. پس من بچهها رو با خودم میبرم خونه جیمین تا... جوزف تند گفت: نه.. خودم بچه ها رو میبرم..میخوام پیش من باشن.. و رفت سمت ماشین جیمین جیمین با ریموت در رو باز کرد دختر اشناي نیکول پیاده شد و جوزف نورا کوچولوشو تو بغل گرفت و سر نادیا رو بوسید و دستش رو گرفت و پیاده اش کرد و آزمون دور شد. فرد ابرو بالا انداخت و لباشو به هم فشرد و گفت يکي بره باهاش.. اصلا حالش خوب نبود جیمز نگران گفت:جدي؟ فرداره... گفت میخوام تنها باشم.. بعد بچه ها رو برداشت..خب سه نفری که نمیشه تنها بود.. قاطی کرده دیگه... لبامو به زور جمع کردم تا لبخند نزنم.. فرد اونم با دوتا عرعر و...
- ۶.۰k
- ۲۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط