قلب بنفش (پارت 6)
قلب بنفش (پارت 6)
دیانا:دوشم رو گرفتم و رفتم لباس هام رو پوشیدم یه عطر و یه تینت قرمز زدم ،زنگ زدم به ارسلان از بیرون برامون خوراکی بیاره
ارسلان:دیانا بود جوابش دادم و بعد از انجام کار های خورده ریزم رفتم که براش چیزا رو ببرم
دیانا:سلام
ارسلان:سلام عشقم،رو لباش بوسش کردم
دیانا:ازش خوراکی هارو گرفتم و رفتم گذاشتم و آماده کردم و منتظر مهدیس بودم
ارسلان:کی داره میاد؟
دیانا:مهدیس.یکی از دوستای دوران دبیرستانم
ارسلان:خب من خسته هستم میرم یکم بخوابم
دیانا:ارسلان رفت بخوابه و منم پا شدم شروع کردم به درست کردن غذا
ارسلان:دیدم هستی داره زنگ میزنه
جواب دادم
ارمغان:الو
ارسلان:سلام بابا جون
ارمغان:بابا من میخوام بیام پیشت
ارسلان:کجایی
ارمغان:خونه مامان بزرگ اینا
ارسلان:باشه من عصر میام دنبالت
ارمغان:باشه
ارسلان:به مامانت چیزی نگو
ارمغان:باشه
..
ارسلان:خوابیدم
..
دیانا:صدای زنگ آیفون رو شنیدم دیدم مهدیس
در رو باز کردم
مهدیس:سلام دیا
دیانا:سلامممم،با بغل
مهدیس:چطوریییب
دیانا:خوبم
مهدیس:میگم ستایش هم گفت میاد
دیانا:آاا
مهدیس:آره الان میاد،ارسلان کو ؟
دیانا:خوابه
مهدیس:خب باشه
دیانا:دوشم رو گرفتم و رفتم لباس هام رو پوشیدم یه عطر و یه تینت قرمز زدم ،زنگ زدم به ارسلان از بیرون برامون خوراکی بیاره
ارسلان:دیانا بود جوابش دادم و بعد از انجام کار های خورده ریزم رفتم که براش چیزا رو ببرم
دیانا:سلام
ارسلان:سلام عشقم،رو لباش بوسش کردم
دیانا:ازش خوراکی هارو گرفتم و رفتم گذاشتم و آماده کردم و منتظر مهدیس بودم
ارسلان:کی داره میاد؟
دیانا:مهدیس.یکی از دوستای دوران دبیرستانم
ارسلان:خب من خسته هستم میرم یکم بخوابم
دیانا:ارسلان رفت بخوابه و منم پا شدم شروع کردم به درست کردن غذا
ارسلان:دیدم هستی داره زنگ میزنه
جواب دادم
ارمغان:الو
ارسلان:سلام بابا جون
ارمغان:بابا من میخوام بیام پیشت
ارسلان:کجایی
ارمغان:خونه مامان بزرگ اینا
ارسلان:باشه من عصر میام دنبالت
ارمغان:باشه
ارسلان:به مامانت چیزی نگو
ارمغان:باشه
..
ارسلان:خوابیدم
..
دیانا:صدای زنگ آیفون رو شنیدم دیدم مهدیس
در رو باز کردم
مهدیس:سلام دیا
دیانا:سلامممم،با بغل
مهدیس:چطوریییب
دیانا:خوبم
مهدیس:میگم ستایش هم گفت میاد
دیانا:آاا
مهدیس:آره الان میاد،ارسلان کو ؟
دیانا:خوابه
مهدیس:خب باشه
۶.۰k
۳۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.