رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت ۵۰
دیانا :خوشگله
ارسلان: آره بریم تو ماشین بشینیم الان یاشار میاد بریم
دیانا: باشه سوار ماشین شدم تو آینه ماشین شالمو درست کردم که یاشار اومد و حرکت کردیم
ارسلان: بعد ۳۰ دقیقه رسیدیم زنگ خونه اشون و زدیم که بعد از دو دقیقه باز شد
دیانا: پسرا یا الله ای گفتن و وارد شدم
ستایش: در خونه رو باز کردم اول دیانا و دیدم بوس کردم بغلش کردم بعد رئیس دیانا که خیلی تعریفش کرده آقا ارسلان بعدش کسی که اصلا انتظار نداشتم یاشار وای خدایا من و این همه خوشبختی محاله
دیانا: ستایش تا یاشار و دیو
د چشاش برق زد به ارسلان علامت دادم که نگاه کن
ارسلان: داشتم از خنده میپوکیدم
دو نفرتا هدیه ۱۰ تا پارت💓
پارت ۵۰
دیانا :خوشگله
ارسلان: آره بریم تو ماشین بشینیم الان یاشار میاد بریم
دیانا: باشه سوار ماشین شدم تو آینه ماشین شالمو درست کردم که یاشار اومد و حرکت کردیم
ارسلان: بعد ۳۰ دقیقه رسیدیم زنگ خونه اشون و زدیم که بعد از دو دقیقه باز شد
دیانا: پسرا یا الله ای گفتن و وارد شدم
ستایش: در خونه رو باز کردم اول دیانا و دیدم بوس کردم بغلش کردم بعد رئیس دیانا که خیلی تعریفش کرده آقا ارسلان بعدش کسی که اصلا انتظار نداشتم یاشار وای خدایا من و این همه خوشبختی محاله
دیانا: ستایش تا یاشار و دیو
د چشاش برق زد به ارسلان علامت دادم که نگاه کن
ارسلان: داشتم از خنده میپوکیدم
دو نفرتا هدیه ۱۰ تا پارت💓
- ۷.۶k
- ۰۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط