MY FAVORITE ENEMY

"MY FAVORITE ENEMY"
GHAPTER:1
PART:۵

"ویو جنا"

_تو مگه....مادرت یه انسان عادی نیست؟

باورم نمیشه که ممکنه خیلیا مثل این دختر راحب مامانم بدونن..

جنا:اره
_من فکر میکردم...قبولت نکنن...
سرم و انداختم پایینن..

_وایی ببخشید ناراحت نشو...
جنا: ناراحت نشدم..خودمم ننمیتونم درک کنم چرا قبولم کردن‌...
_پس یعنی تو شکارچیی..وقتی تو این مدرسه قبول شی قطعا شکارچی..ولی یه سوال پیش میاد...

جنا: چی؟

_من همین چند دقیقه پیش کیم تهیونگ و اون سمت دیدم.‌

و با دست به پشتش اشاره کرد.

جنا: تهیونگ؟؟تو دیدیدش؟؟..
_اره...اون سمت بود.‌با دوستاش.‌

از جام بلند شدم‌‌‌..
جنا: از اشناییت خوش حال شدم..و ممنونم که گفتی تهیونگ کجاست...فعلا..

و دوییدم اون سمت...

و وقتی تهیونگ و دیدم که رو چمنا نشسته بود و پاهاش و دراز کرده بود و دستاش و پشتش رو چمنا گزاشته بود که خودشو نگه داره.

یه پسر دیگه رو چمن دراز کشیده بود و یکی دیگه ام بالا سرشون جنگولک بازی در میاورد..

و انگار که پیشون خوش حال تر از وقتی بود می امد خونه...

رفتم سمتشون..
جنا: سلام...

اون پسری که وایساده بود چرخید سمت..

تهیونگ نگاهش به من افتاد و لبخند از رو ل//باش محو شد...

اون پسره که سر پا بود گفت:
_بله؟؟

چرا یجور نگام می کرد که انگار چییزه عجیبیه یکی بره سمتشون..

سرم و چرخوندم سمت تهیونگ از جاش بلند شد و امد سمتم..
مچ دستم و گرفت و از اونجا دور کرد‌.

با حرص گفت:

_معلوم هست اینجا چیکار میکنیی؟؟؟
و به جلو هولم داد.

چرخیدم سمتش.
و با حرص گفتم:

_چرا وحشی بازی در میاری ؟؟؟عمو خودش گفت وقتی امدم اینجا دونبال تو بگردم.

با اون یکی دستم مچ دستم و ماساژ دادم..

ته:تو فقط ۲۰ سالته...نمیتونی بیای اینجا...

سرم و گرفتم..بالا‌.

نگاش کن تروخدا واسه من داره شاخ و شونه میکشه...

جنا: فعلا که میبینی امدم..اینجا...
ته: چجوری؟
جنا:چمیدونم..

دوباره دستم و ماساژ دادم‌..

جنا:..وحشی مچ دستم شکست...

ته: فردا صبح میریم پیش مدیرر..قطعا اشتباهی شده..

جنا: چرت و پرت نگو....عمو خودش صد بار پرسید که مطمئنید اشتباه نشده...حتی تو کل این ماه داشت سعی می کرد راضیشون کنه من ۲۱ سالگی بیام ولی نشددد...گفتش بیام پیش تو...

چیزی نگفت..

با چشم غره گفتم:

_نمیدونست پسر عموم اصلا از دیدنم خوش حال نمیشهههه

تا امد حرفی بزنه صدایی از پشت سرش امد..

_به به...میبینم که دختر عمو پسر عمو با هم ملاقات کردن..

یه پسر بود با یه تیشرت مشکی جذب..

که این همونی بود که رو چمن کنار تهیونگ دراز کشیده بود..

دستشو رو شونه تهیونگ گزاشت..

کوک: چرا دختر عموت و معرفی نکردی؟؟؟

ته:...

پسره هیکل خیلی رو فرمی داشت..
عضله هایه بازو رو سی//نش..
با لباسی که پوشیده بود قشنگ مشخص بود..
یکی از دستاش تتو بود...

موهایه مشکی لختش رو پیشونیش ریخته بود.
دیدگاه ها (۳۴۹)

https://wisgoon.com/victor.10https://wisgoon.com/caroline_eh...

https://wisgoon.com/m.j_i.nhttps://wisgoon.com/kiuxyhttps://...

"MY FAVORITE ENEMY"GHAPTER:1PART:۴"ویو جنا"با وایسادن ماشین....

"MY FAVORITE ENEMY"GHAPTER:1PART:۳"ویو جنا".بلکه من هنوز بچه...

"MY FAVORITE ENEMY"GHAPTER:1PART:۶۷"ویو جنا".واقعا حسی بهش ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط