اغوش استاد🌙
#اغوش_استاد🌙
#پارت_103
_فکرنکن این موضوع رو رفاقت وبرادری من وتو تاثیری میذاره...توبرام همون برادری امیرعلی...برو باهاش حرف بزن
شرمنده نگاهش کردم وگفتم:
_رضا شرمندتم داداش
لبخندی زد وگفت:
_یاعلی مرد حسابی پاشو برو
بلندشدم ورفتم سمت در وبازش کردم به در بسته خونش نگاه کردم بادودلی رفتم سمت واحدش وزنگ وزدم که در وباز نکرد میدونستم داره من واز چشمی در میبینه تکیه دادم به در وگرفته گفتم:
_بعداز31زندگی امروز ازهر روزی توزندگیم خوشحال تربودم وحالم خوب بود...کنارتو حالم خوب بود پناه...در وباز کن بذار باهات حرف بزنم میدونم ازاینکه رضا روخبر کردم ازم ناراحتی...امامن فکرکردم اون بتونه حالت وخوب وارومت کنه...باورکن وقتی بهش خبر دادم خودم ازخودم بدم اومد من هم به تو هم به رفیقم بدکردم...تورو روح پدر ومادرت قسمت میدم عزیزم در وباز کن بذار حرف بزنیم
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
#اغوش_استاد🌙
#پارت104
ناامید از درفاصله گرفتم وخواستم برگردم که در وباز کردباچشم گریون نگاهم کرد باصدای لرزونی گفت:
_ازت متنفرم
خندیدم ورفتم سمتش کشیدمش توبغلم روموهاش وبوسیدم واروم گفتم:
_هیش عزیزم
بزور خودش وجدا کرد وازم فاصله گرفت وخواست بره سمت واحد من که باتعجب بهش نگاه کردم وگفتم:
_کجا
جوابم ونداد ورفت سمت خونه وباصدای بلندگفت:
_اقارضا
رضا باتعجب نگاهش کردوگفت:
_بله؟
_من به چه زبونی به شما واین رفیقت بگم که نمیخوام ببینمتون؟
_پناه خانم
_این ادم بخاطرشما من وکشوندتوخونش وبازیم داد...چراچون شما رو ازدست نده
ناباوربه پناه نگاه کردم...باورم نمی شد همچین فکری کرده باشه باخودش...
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
#پارت_103
_فکرنکن این موضوع رو رفاقت وبرادری من وتو تاثیری میذاره...توبرام همون برادری امیرعلی...برو باهاش حرف بزن
شرمنده نگاهش کردم وگفتم:
_رضا شرمندتم داداش
لبخندی زد وگفت:
_یاعلی مرد حسابی پاشو برو
بلندشدم ورفتم سمت در وبازش کردم به در بسته خونش نگاه کردم بادودلی رفتم سمت واحدش وزنگ وزدم که در وباز نکرد میدونستم داره من واز چشمی در میبینه تکیه دادم به در وگرفته گفتم:
_بعداز31زندگی امروز ازهر روزی توزندگیم خوشحال تربودم وحالم خوب بود...کنارتو حالم خوب بود پناه...در وباز کن بذار باهات حرف بزنم میدونم ازاینکه رضا روخبر کردم ازم ناراحتی...امامن فکرکردم اون بتونه حالت وخوب وارومت کنه...باورکن وقتی بهش خبر دادم خودم ازخودم بدم اومد من هم به تو هم به رفیقم بدکردم...تورو روح پدر ومادرت قسمت میدم عزیزم در وباز کن بذار حرف بزنیم
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
#اغوش_استاد🌙
#پارت104
ناامید از درفاصله گرفتم وخواستم برگردم که در وباز کردباچشم گریون نگاهم کرد باصدای لرزونی گفت:
_ازت متنفرم
خندیدم ورفتم سمتش کشیدمش توبغلم روموهاش وبوسیدم واروم گفتم:
_هیش عزیزم
بزور خودش وجدا کرد وازم فاصله گرفت وخواست بره سمت واحد من که باتعجب بهش نگاه کردم وگفتم:
_کجا
جوابم ونداد ورفت سمت خونه وباصدای بلندگفت:
_اقارضا
رضا باتعجب نگاهش کردوگفت:
_بله؟
_من به چه زبونی به شما واین رفیقت بگم که نمیخوام ببینمتون؟
_پناه خانم
_این ادم بخاطرشما من وکشوندتوخونش وبازیم داد...چراچون شما رو ازدست نده
ناباوربه پناه نگاه کردم...باورم نمی شد همچین فکری کرده باشه باخودش...
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
۱.۸k
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.