اغوشاستاد

#اغوش_استاد🌙
#پارت_105

رفتم سمتش بازوش وگرفتم وصداش زدم که دستش وکشید وبا صدای گرفته گفت:

_به من دست نزن...توکه به هرچی خواستی رسیدی

_اروم باش پناه

رضا اومدسمتمون وروبه رو پناه ایستاد وگفت:

_پناه خانم اشتباه میکنی...امیرعلی قصدبدی نداشت

_شمادوتا من ودست به دست میکنین

نذاشت برای دفاع ازخودم چیزی بگم ورفت بیرون که دنبالش رفتم که رفیقش جلوی در خونش بود بادیدن ما ناباور نگاهمون کرد ودهنش باز مونده بود.

پناه رفت پیش رفیقش وبالبخندی گفت:

_خوش اومدی غزل...بیابریم داخل

سوالی بهمون نگاه کردوگفت:

_چیزی شده؟

_نه عزیزم

سری تکون دادو رفت داخل خونه وپناه بانفرت بهم نگاه کرد ورفت داخل ودر وبست؛

تکیه دادم به دیوار وچشمام وبستم که رضاگفت:

_چیکارکردی که اینطوری ازت شکاره وفکرمیکنه باهاش بازی کردیم؟

_چیزی نگو...رضا گندزدم چه جورم

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
#اغوش_استاد🌙
#پارت_106

کلافه نگاهش وازم گرفت واروم گفت:

_من میرم...توهم وقتی پناه اروم شد برو باهاش حرف قانعش کن

سری تکون دادم وبه رفتن رضا خیره شدم وتکیه ام واز دیوار برداشتم ورفتم سمت خونم ودروبستم ورفتم سمت اتاقم ودراز کشیدم روتخت وبالشتی که زیرسر پناه بود وبرداشتم بوی عطرپناه رودوست داشتم عین خودش عطرش حال آدم وخوب می کرد وارامبخش بود نفهمیدم چقدر گذشت که بافکر پناه خوابم برد.

باصدای محکم در خواب آلود چشم باز کردم وبه اطراف نگاه کردم خواستم دوباره بخوابم که باز صدای در بلندشدیکی محکم می زد به در وزنگ وفشار می داد عصبی بلندشدم ورفتم بیرون ودر وباز کردم خواستم چیزی بگم که بادیدن غزل دوست پناه باتعجب نگاهش کردم وگفتم:

_چه وضع در زدن خانم؟

_استاد توروخدا به دادم برسین پناه داره ازدست میره

نذاشتم ادامه بده کنارش زدم وسریع رفتم سمت واحد پناه ونگران وبلند صداش کردم ورفتم سمت اتاق دیدم افتاده گوشه تخت سریع بغلش کردم وضربه زدم روصورتش وصداش زدم که جواب نداد بانگرانی وصدای لرزونی صداش زدم وگفتم:

_پناه جان عزیزم چشمات وباز کن

غزل اومدکنارم باگریه گفت:

_استادچیکارکنیم؟پناه اجی چشمات وبازکن

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - #.

- - - - - -- - - -
‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎ ‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎ ‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎
دیدگاه ها (۵)

تفاوت حس کنید 🙂

#اغوش_استاد🌙#پارت_106کلافه نگاهش وازم گرفت واروم گفت:_من میر...

#اغوش_استاد🌙#پارت_103_فکرنکن این موضوع رو رفاقت وبرادری من و...

#اغوش_استاد🌙#پارت_100باتعجب خنديدم وچیزی نگفتم وبدو رفت سمت ...

عشق مافیاییp9

#دوپارتی#هیونجین #درخواستی اخرثقتی شب عروسی... ویو ات ساعت ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط