پارت ۲

(" رُمـــــــــانِـــــــــ دِلِــــــــــ بــــــــی قَــــــــرارِ مَـــــــــنــــــــ ")
ارسلان:به سلامت میری یکی از خودت بزرگ تر رو ببر
ممد:ارسلان امروز چته تو
ارسلان از سر سفره شام بلند شد رفت تو اتاق
نیکا:وااااا این چرا اینجوری شد امروز چشه این دیانا
دیانا:نمی‌دونم
من فهمیدم بخاطر چی ناراحته عصابش خورده بخاطر امروز با مهران پسر خالم دیدتم مهران پسر خالمه فکر کرده رل جدیدمه
من لب به غذا دیگه نزدم رفتم نشستم تلویزیون ببینم
بعد غذا سفره رو جمع کردن نو نیکا اومد نشت پیشم ممد و پانیذ رفتن بخوابن
نیکا:دیانا ارسلان چشه
دیانا:هیچی منو با پسر خالم مهران دیده فکر کرده رلمه عصبانیه
نیکا:من همینو فکر کردم برو برو بخواب فردا ازش بپرس
دیانا:باشه
ساعت8:30دقیقه بود
زود تر از ارسلان بیدار شدم رفتم حمام دوش گرفتم هنوز ارسلان خواب بود
خودمو مرتب کردم خط چشم زدم و یکمَم تینت زدم
ارسلان:صبح بخیر خانم رحیمی فردا شب از هم جدا میشیم
دیانا:چرااااا
ارسلان:بخاطر کار دیروز صبحت هنوز عصابانیم
دیانا:میزاری توضیح بدم
ارسلان:بده
دیانا:ارسلان اون پسر خالم بود اسمش مهران هس
ارسلان:واقعا
دیانا:اره
ارسلان: هوههه خیالم راحت شد آخِیش
دیانا:با ارسلان رفتیم صبحانه بخوریم


ادامه دارد...

#اردیا
#ارسلان‌_دیانا
دیدگاه ها (۲)

پارت۳

پارت۴

هر سوالی داری بپرس جواب بدم

پارت۱

موضوع:برادر ناتنی من پارت ۲پ.ت ا.ت هر چی تو بگی من همون کار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط