پارت۳
(" رُمـــــــــانِـــــــــ دِلِــــــــــ بــــــــی قَــــــــرارِ مَـــــــــنــــــــ")
ارسلان: رفتیم پایین که صبحانه بخوریم چنتا استوری گرفتم بعد رفتم سر میز هیچی نگفتم
ممد عین مرغ پراکنده بود
دیانا:این ممد چشه کلکاش ریخته نیکا (اروم)
نیکا:هیچی ریخت قبیافه ارسلانم دیده ترسیده
دیانا:بترسه خوبه
نیکا:با ارسلان حرف زدی
دیانا:اره
نیکا:پس چرا انگار عصابش خورده
دیانا:چیزیش نی
نیکا:باش
رفتیم سر میز یک چیزی خوردیم نیکا ظرف ها و شست منم رفتم بالا ارسلان نشت فیلم ببینه
امیر نشت پیش ارسلان
امیر:تو چته داداش
ارسلان:هیچیم نیست
امیر:از ریختت معلومه همه ازت میترسن خوده دیانا ازت میترسه
ارسلان بالا راه پله هارو نگاه انداخت منم رو راه پله ها بودم تا دید منو فرار کردم
ارسلان: دیانا چرا
امیر: موضوع ترس نیست نگرانتیم هر روز یک جوری
ارسلان:بگم چمه
امیر:چته
ارسلان:دیروز یکی از مشتریا هی میومد واسه زمین و اینا دخترش رو خاستگارم میکنه منم نگرانم چطوری به دیانا بگم بهش گفتم من خودم زن دارم از شرکت انداختنش بیرون
امیر:این که مشکلی نداره برو به دیانا بگو بهش اروم بگو بگو این از من خاستگاری کرد من قبول نکردم بگو ترجیح میدم با تو زندگی کنم
ارسلان:باشه،مرسی داداش
امیر:خواهش داداش
این چندش بازیا بدم میاد بریم صحنه بعدی😤🤧
رفتم بالا به دیانا بگم
صدای گریه از تو اتاق میومد
در زدم
ارسلان:دیانا
دیانا:برو ارسلان
ارسلان:دیانا چته عزیزم
عزیزم که گفت یک احساس خاصی گرفتم
دیانا:بیا تو
اشکامو پاک کردم
ارسلان:چرا گریه میکنی
دیانا:بخاطر خودم یک نباید قضیه مهرانو بهت میگفتم باید میگفتم رلمه چون توهم زن دیگه ایی گرفتی
فهمیدم که قضیه رو فهمید
ارسلان:دیانا ببین این مرده منو به خاستگار دخترش گفت من قبول نکردم ترجیح میدم با تو زندگی کنم گفتم بهش من زن دارم
دیانا:واقعا یعنی من زنتم😂🥺
ارسلان:اره دیگه
ارسلان بغلم کرد تو بغلش احساس ارامش داشتم
ادامه دارد.....
#اردیا
#رمان_اردیا
#ارسلان_دیانا
#اردیا_کیوت
اول صبحی بیدار شدم واستون رمان گذاشتم 😂😂
ارسلان: رفتیم پایین که صبحانه بخوریم چنتا استوری گرفتم بعد رفتم سر میز هیچی نگفتم
ممد عین مرغ پراکنده بود
دیانا:این ممد چشه کلکاش ریخته نیکا (اروم)
نیکا:هیچی ریخت قبیافه ارسلانم دیده ترسیده
دیانا:بترسه خوبه
نیکا:با ارسلان حرف زدی
دیانا:اره
نیکا:پس چرا انگار عصابش خورده
دیانا:چیزیش نی
نیکا:باش
رفتیم سر میز یک چیزی خوردیم نیکا ظرف ها و شست منم رفتم بالا ارسلان نشت فیلم ببینه
امیر نشت پیش ارسلان
امیر:تو چته داداش
ارسلان:هیچیم نیست
امیر:از ریختت معلومه همه ازت میترسن خوده دیانا ازت میترسه
ارسلان بالا راه پله هارو نگاه انداخت منم رو راه پله ها بودم تا دید منو فرار کردم
ارسلان: دیانا چرا
امیر: موضوع ترس نیست نگرانتیم هر روز یک جوری
ارسلان:بگم چمه
امیر:چته
ارسلان:دیروز یکی از مشتریا هی میومد واسه زمین و اینا دخترش رو خاستگارم میکنه منم نگرانم چطوری به دیانا بگم بهش گفتم من خودم زن دارم از شرکت انداختنش بیرون
امیر:این که مشکلی نداره برو به دیانا بگو بهش اروم بگو بگو این از من خاستگاری کرد من قبول نکردم بگو ترجیح میدم با تو زندگی کنم
ارسلان:باشه،مرسی داداش
امیر:خواهش داداش
این چندش بازیا بدم میاد بریم صحنه بعدی😤🤧
رفتم بالا به دیانا بگم
صدای گریه از تو اتاق میومد
در زدم
ارسلان:دیانا
دیانا:برو ارسلان
ارسلان:دیانا چته عزیزم
عزیزم که گفت یک احساس خاصی گرفتم
دیانا:بیا تو
اشکامو پاک کردم
ارسلان:چرا گریه میکنی
دیانا:بخاطر خودم یک نباید قضیه مهرانو بهت میگفتم باید میگفتم رلمه چون توهم زن دیگه ایی گرفتی
فهمیدم که قضیه رو فهمید
ارسلان:دیانا ببین این مرده منو به خاستگار دخترش گفت من قبول نکردم ترجیح میدم با تو زندگی کنم گفتم بهش من زن دارم
دیانا:واقعا یعنی من زنتم😂🥺
ارسلان:اره دیگه
ارسلان بغلم کرد تو بغلش احساس ارامش داشتم
ادامه دارد.....
#اردیا
#رمان_اردیا
#ارسلان_دیانا
#اردیا_کیوت
اول صبحی بیدار شدم واستون رمان گذاشتم 😂😂
۱.۷k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.