شیطان ( پارت شانزدهم )
شیطان ( پارت شانزدهم )
* ویو کوک *
من از خبری که امروز شنیدم خیلی ترسیدم ، جون ا/ت تو خطره ! حالا باید چیکار کنم؟!!!
نمیدونم چرا براش انقدر نگران بودم! ولی حالم داغون بود....تصمیم گرفتم....هر جا که ا/ت میره منم باهاش برم که اگر شیطان دیگه ای نزدیکش شد نابودش کنم!
* ویو ا/ت *
داخل فروشگاه بودیم....منم هندزفری رو گذاشتم رو گوشم و یه آهنگ گوش کردم....همینجور که پدرم داشت خرید میکرد من یهو....کوک رو دیدم...البته فکر کنم کوک...خیلی شبیه کوک بود، یه اومد طرفم .
کوک : سلام....ا/ت !
ا/ت : کوک...تویی؟
کوک : ( نیشخند ) آره...خودمم!
ا/ت : اینجا چیکار میکنی؟!
کوک : مواظبت باشم، خودت که نمیتونی !
داشتم باهاش حرف میزدم که یهو به خودم اومدم و فهمیدم فقط من میتونم ببینمش...و همه یجور عجیبی بهم نگاه میکردن!
ب/ا : داری با کی حرف میزنی؟!
ا/ت : چ...چی؟ با هیچکس!!!
ب/ا : بیا بریم حساب کنیم....
ا/ت : هوفففف...بریم!
کوک هم دنبالم اومد و دقیقا سمت راستم بود .
بعد از اینکه خرید هارو حساب کردیم ، اومدیم از فروشگاه بیرون و دیگه کوک رو ندیدم!
ا/ت : یااا...کجا رفت؟
ب/ا : چیزی شده؟
ا/ت : ن...نه!
با پدرم تا خونه رفتیم و داداش و مامان خرید هارو گذاشتن سر جاش .
منم رفتم تو اتاقم که کوک رو دیدم رو یه صندلی نشسته .
ا/ت: چرا یهو غیبت زد؟!
کوک : اگر من اونجا بودم باهام حرف میزدی و اینجوری مردم فکر میکردن دیوونه ای!( نیشخند )
دوستان خودتونو جر ندید اینترنت ریده هر موقع درست شد پارت بعد و میزارم!🗿❤️🩹🦋
* ویو کوک *
من از خبری که امروز شنیدم خیلی ترسیدم ، جون ا/ت تو خطره ! حالا باید چیکار کنم؟!!!
نمیدونم چرا براش انقدر نگران بودم! ولی حالم داغون بود....تصمیم گرفتم....هر جا که ا/ت میره منم باهاش برم که اگر شیطان دیگه ای نزدیکش شد نابودش کنم!
* ویو ا/ت *
داخل فروشگاه بودیم....منم هندزفری رو گذاشتم رو گوشم و یه آهنگ گوش کردم....همینجور که پدرم داشت خرید میکرد من یهو....کوک رو دیدم...البته فکر کنم کوک...خیلی شبیه کوک بود، یه اومد طرفم .
کوک : سلام....ا/ت !
ا/ت : کوک...تویی؟
کوک : ( نیشخند ) آره...خودمم!
ا/ت : اینجا چیکار میکنی؟!
کوک : مواظبت باشم، خودت که نمیتونی !
داشتم باهاش حرف میزدم که یهو به خودم اومدم و فهمیدم فقط من میتونم ببینمش...و همه یجور عجیبی بهم نگاه میکردن!
ب/ا : داری با کی حرف میزنی؟!
ا/ت : چ...چی؟ با هیچکس!!!
ب/ا : بیا بریم حساب کنیم....
ا/ت : هوفففف...بریم!
کوک هم دنبالم اومد و دقیقا سمت راستم بود .
بعد از اینکه خرید هارو حساب کردیم ، اومدیم از فروشگاه بیرون و دیگه کوک رو ندیدم!
ا/ت : یااا...کجا رفت؟
ب/ا : چیزی شده؟
ا/ت : ن...نه!
با پدرم تا خونه رفتیم و داداش و مامان خرید هارو گذاشتن سر جاش .
منم رفتم تو اتاقم که کوک رو دیدم رو یه صندلی نشسته .
ا/ت: چرا یهو غیبت زد؟!
کوک : اگر من اونجا بودم باهام حرف میزدی و اینجوری مردم فکر میکردن دیوونه ای!( نیشخند )
دوستان خودتونو جر ندید اینترنت ریده هر موقع درست شد پارت بعد و میزارم!🗿❤️🩹🦋
۳۷.۸k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.