الماس من
الماس من
پارت ۱۳
پشت سرش کسی وارد شد مردی با لباس تیره - رئيس... جسدش رو پیدا نکردیم اما یه نشونه پیدا کردیم. جونگکوک ،برگشت اخم در چهره اش نشسته بود. چی؟ خودِ دیوید .بلک وود زنده ست چون توی دوربین های جاده ی اصلی دیده شده سکوت اتاق برقدار شد جونگکوک نفسش را آهسته بیرون داد. پس هنوز تموم نشده... شب – خانه ی لیلی ** لیلی روی تختش نشسته بود به عکس کوچکی نگاه میکرد. تصویر خودش و .مادرش کودکی که هنوز در دنیای خطر و دروغ غرق نشده بود در همان لحظه موبایلش ویبره .رفت شماره ای ناشناس الو؟ لیلی باید ببینمت یه چیزهایی هست که باید بدونی... قبل از اینکه برگردی لندن صدای ویلیام. سرد جدی، و کمی خسته. لیلی سکوت کرد. نمیتونست بره کجا؟ همون جایی که شروع شد پشت کلیسای قدیمی نیم ساعت دیگه. عت بعد
نیم ساعت بعد لیلی با بارونی ،بلند میان مه و نم باران به سمت کلیسا رفت. جونگکوک آنجا بود پشت به او ایستاده بود مثل همیشه ساکت محکم و بی احساس - ويليام... او برگشت. چشمهایش قرمز ،نبود اما انگار نخوابیده بود. دیوید زنده ست من اشتباه .کردم خیلی نزدیک بودم... ولی دیر رسیدم اون همه چی رو برنامه ریزی کرده بود. لیلی عقب رفت. یعنی... هنوز دنبالمه؟ نه فقط دنبال تو... دنبال منم .هست و این یعنی تو توی خطر واقعی ای برای همین باید از این کشور بری برای مدتی لیلی فریاد زد. - همه دارن اینو میگن ولی هیچ کس نمیپرسه که من چی میخوام جونگکوک جلو رفت. نگاهش به شدت جدی بود. چون گاهی خواستن تو... بهای سنگینی داره لیلی و همان لحظه... صدای شلیک هردو به سمت منبع صدا دویدند ماشین ویلیام گلوله خورده بود. شیشه ترک برداشته بود. روی شیشه با اسپری قرمز نوشته شده بود هنوز زنده ام و این فقط شروعشه. - نفسش را حبس کرد. |||
لیلی نفسش را حبس کرد
جونگکوک عقب رفت. - بازی شروع شده... و ما زمان زیادی نداریم
پارت ۱۳
پشت سرش کسی وارد شد مردی با لباس تیره - رئيس... جسدش رو پیدا نکردیم اما یه نشونه پیدا کردیم. جونگکوک ،برگشت اخم در چهره اش نشسته بود. چی؟ خودِ دیوید .بلک وود زنده ست چون توی دوربین های جاده ی اصلی دیده شده سکوت اتاق برقدار شد جونگکوک نفسش را آهسته بیرون داد. پس هنوز تموم نشده... شب – خانه ی لیلی ** لیلی روی تختش نشسته بود به عکس کوچکی نگاه میکرد. تصویر خودش و .مادرش کودکی که هنوز در دنیای خطر و دروغ غرق نشده بود در همان لحظه موبایلش ویبره .رفت شماره ای ناشناس الو؟ لیلی باید ببینمت یه چیزهایی هست که باید بدونی... قبل از اینکه برگردی لندن صدای ویلیام. سرد جدی، و کمی خسته. لیلی سکوت کرد. نمیتونست بره کجا؟ همون جایی که شروع شد پشت کلیسای قدیمی نیم ساعت دیگه. عت بعد
نیم ساعت بعد لیلی با بارونی ،بلند میان مه و نم باران به سمت کلیسا رفت. جونگکوک آنجا بود پشت به او ایستاده بود مثل همیشه ساکت محکم و بی احساس - ويليام... او برگشت. چشمهایش قرمز ،نبود اما انگار نخوابیده بود. دیوید زنده ست من اشتباه .کردم خیلی نزدیک بودم... ولی دیر رسیدم اون همه چی رو برنامه ریزی کرده بود. لیلی عقب رفت. یعنی... هنوز دنبالمه؟ نه فقط دنبال تو... دنبال منم .هست و این یعنی تو توی خطر واقعی ای برای همین باید از این کشور بری برای مدتی لیلی فریاد زد. - همه دارن اینو میگن ولی هیچ کس نمیپرسه که من چی میخوام جونگکوک جلو رفت. نگاهش به شدت جدی بود. چون گاهی خواستن تو... بهای سنگینی داره لیلی و همان لحظه... صدای شلیک هردو به سمت منبع صدا دویدند ماشین ویلیام گلوله خورده بود. شیشه ترک برداشته بود. روی شیشه با اسپری قرمز نوشته شده بود هنوز زنده ام و این فقط شروعشه. - نفسش را حبس کرد. |||
لیلی نفسش را حبس کرد
جونگکوک عقب رفت. - بازی شروع شده... و ما زمان زیادی نداریم
- ۴.۸k
- ۲۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط