«شنبه»
«شنبه»
فکرم اشتباه بود.
یگانه هم انسانی نبود که باهاش راحت باشم.حالا مغزم فقط کسایی رو قبول میکرد که حتی یک ذره هم خوشحال نیستن و افسرده هستن .گیره سرم رو باز کردم و سرش رو تیز کردم و باهاش چنتا خراش روی دستم ایجاد کردم. باری اینکه بیشتر درد بکشم ، روش الکل زدم تا بسوزه . حالا دیگه هیچی بجز درد برام معنی نداشت. تو مدرسه ، بعضی از بچه ها گفتن:
_دوست داری بمیری ؟
_اره
_ارزوت چیه؟
_بمیرم.
حالا منتظر دوشنبه ی تاریک بودم .یکی از همکلاسی هام ، اینجور که فکر میکنم می خواهد مانند من شود. رگش را از دروغ زده بود . فکر کنم دستش اشتباهی بریده شده بود. خراش کوچکی بود.
_میخواهی شبیه من بشی ؟
_نه
_اگه میخواهی ، باید رگت رو به اندازه ۳۰ سانتی متر ببری و یه خودکشی ناموفق داشته باشی و با هرچیزی تلاش به مرگ کنی و افکار منفی ات رو زیاد کنی .
_گفتم نمیخوام.
...
فکرم اشتباه بود.
یگانه هم انسانی نبود که باهاش راحت باشم.حالا مغزم فقط کسایی رو قبول میکرد که حتی یک ذره هم خوشحال نیستن و افسرده هستن .گیره سرم رو باز کردم و سرش رو تیز کردم و باهاش چنتا خراش روی دستم ایجاد کردم. باری اینکه بیشتر درد بکشم ، روش الکل زدم تا بسوزه . حالا دیگه هیچی بجز درد برام معنی نداشت. تو مدرسه ، بعضی از بچه ها گفتن:
_دوست داری بمیری ؟
_اره
_ارزوت چیه؟
_بمیرم.
حالا منتظر دوشنبه ی تاریک بودم .یکی از همکلاسی هام ، اینجور که فکر میکنم می خواهد مانند من شود. رگش را از دروغ زده بود . فکر کنم دستش اشتباهی بریده شده بود. خراش کوچکی بود.
_میخواهی شبیه من بشی ؟
_نه
_اگه میخواهی ، باید رگت رو به اندازه ۳۰ سانتی متر ببری و یه خودکشی ناموفق داشته باشی و با هرچیزی تلاش به مرگ کنی و افکار منفی ات رو زیاد کنی .
_گفتم نمیخوام.
...
۱.۱k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.