زندگی یک شیطان
پارت 37
برای اینکه بیدار نشه دیگه نگاش نکردمو گرفتم خوابیدم
فلش بک ب صبح
ویو پگی
از خواب بیدار شدمو ی خمیازه کشیدم دستم و باز کردم ولی با پشت دست زدم تو دهن کوک (😒😒😐) خب من از کجا میدونستم
ویو کوک
برای اولین بار تو عمرم خواب خون ندیدم ی خواب خوش بود مامانم بود داشتم میومد بغلم کنه که یکی با پشت دست زد تو دهنم
*آییییییییی (بچم دردش گرفت🥺🥺🥺)
*تو چرا اینقدر با خوابیدن من مشکل داری
-نه من مشکلی ندارم
-دفعه پیش اونجوری زدی اینبارم با پشت دست کوبوندی دهنم
-اینبار عمدی نبود
*آها اون وقت چرا دفعه قبلی عمدی بود
-اگه اینبارم زود پانمیشدی همون میشد
ویو کوک
کل جوابارو با لحن سرد میداد و اصن نگام نمیکرد می دونستم هنوز از دیروز ناراحت
ویو پگی
نمی دونم چرا از دیروز حالم عوض شده اصن دلم نمی خواد حتی صداشم بشنوم (اونی ک میدونی رو نخور)
-من میرم صبحونه توهم می خوای بیا نمی خوای نیا
*....
ویو کوک
واقعا رفت
اصنم غر غر نکرد که پاشو بیا واقعا نمیدونم چش شده بود ولی بیخیالش پاشدم رفتم جلو آینه موهامو با دستم از جلو چشم بردم بالا لباسامم عوض کردم (لباساش یهویی عوض شدن😃😃) رفتم صبحونه بخورم رفتم تو سالن غذاخوری سفره رو چیده بودن ی بشقاب برداشتمو رفتم یکم برا خودم کیمچی کشیدم دیدم پگی نشته و داره غذاشو می خوره نرفتم پیشش رفتمو ی جا دیگه نشستم که دیدم خاله هم اومد
2سلام کوک صبح بخیر
*صبح بخیر خاله
2صبح بخیر پگی
-صبح بخیر
2امممم چرا هرکدوم ی طرف نشستین
ویو کوک
رفت و نشست پیش پگی
2کوک بیا بشین اینجا(اشاره ب صندلی پیش خاله)
*ن خاله جام راحته
2کوک رو حرف من حرف نزن
*هوفففففف
پاشدم رفتم پیش خاله نشستم و غذامو خوردم
2پگی .....
ادامه دارد.........
ببخشید کوتاه شد امروز مریض بودم نتونستم زیاد فعالیت کنم🙂🙃
برای اینکه بیدار نشه دیگه نگاش نکردمو گرفتم خوابیدم
فلش بک ب صبح
ویو پگی
از خواب بیدار شدمو ی خمیازه کشیدم دستم و باز کردم ولی با پشت دست زدم تو دهن کوک (😒😒😐) خب من از کجا میدونستم
ویو کوک
برای اولین بار تو عمرم خواب خون ندیدم ی خواب خوش بود مامانم بود داشتم میومد بغلم کنه که یکی با پشت دست زد تو دهنم
*آییییییییی (بچم دردش گرفت🥺🥺🥺)
*تو چرا اینقدر با خوابیدن من مشکل داری
-نه من مشکلی ندارم
-دفعه پیش اونجوری زدی اینبارم با پشت دست کوبوندی دهنم
-اینبار عمدی نبود
*آها اون وقت چرا دفعه قبلی عمدی بود
-اگه اینبارم زود پانمیشدی همون میشد
ویو کوک
کل جوابارو با لحن سرد میداد و اصن نگام نمیکرد می دونستم هنوز از دیروز ناراحت
ویو پگی
نمی دونم چرا از دیروز حالم عوض شده اصن دلم نمی خواد حتی صداشم بشنوم (اونی ک میدونی رو نخور)
-من میرم صبحونه توهم می خوای بیا نمی خوای نیا
*....
ویو کوک
واقعا رفت
اصنم غر غر نکرد که پاشو بیا واقعا نمیدونم چش شده بود ولی بیخیالش پاشدم رفتم جلو آینه موهامو با دستم از جلو چشم بردم بالا لباسامم عوض کردم (لباساش یهویی عوض شدن😃😃) رفتم صبحونه بخورم رفتم تو سالن غذاخوری سفره رو چیده بودن ی بشقاب برداشتمو رفتم یکم برا خودم کیمچی کشیدم دیدم پگی نشته و داره غذاشو می خوره نرفتم پیشش رفتمو ی جا دیگه نشستم که دیدم خاله هم اومد
2سلام کوک صبح بخیر
*صبح بخیر خاله
2صبح بخیر پگی
-صبح بخیر
2امممم چرا هرکدوم ی طرف نشستین
ویو کوک
رفت و نشست پیش پگی
2کوک بیا بشین اینجا(اشاره ب صندلی پیش خاله)
*ن خاله جام راحته
2کوک رو حرف من حرف نزن
*هوفففففف
پاشدم رفتم پیش خاله نشستم و غذامو خوردم
2پگی .....
ادامه دارد.........
ببخشید کوتاه شد امروز مریض بودم نتونستم زیاد فعالیت کنم🙂🙃
۱۱.۶k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.