آخر شب ..
آخر شب ..
دیانا: روی تخت ولو شدم ارسلان هم اومد و کنارم دراز کشید
ارسلان: دیانا
دیانا: جانم
ارسلان: خب نظرت چی بود
دیانا: عالی بود بهترین شب عمرم
ارسلان: حالا هستی یخ کار کنیم ؟
دیانا: چیکار
ارسلان: یه کاشی کوچولو درست کنیم
دیانا: وای ارسلان نههه
ارسلان: دیانا مخالفت نکن
دیانا: گفتم نهههه ......
_______________________________
ارسلان: از خواب پاشدم دیانا رو تخت خودشو مچاله کرده بود و دستش رو دلش بود..... رفتم سرویس و بعد موهامو حالت دادم و رفتم کنار دیانا .... یه روزایی اذیتش میکردم و الان حاضرم دنیامو بدم ولی اذیت نشه هیی .... همینجوری داشتم نگاش میکردم
دیا: از خواب پاشدم زیر دلم درد میکرد ... ارسلان کنارم نشسته بود .... سلام
ارسلان: سلام خانوم کوچولو... حالت خوبه
دیانا: اییی دلم ارسلان
ارسلان: پاشو برو دوش بگیر بهتر میشی
دیانا: از رو تخت اومدم پایین که افتادم زمین و ای بلندی کشیدم
ارسلان: نشستم جلوش... خوبی
دیانا: لبم رو به دندون کشیدم و گفتم آره
ارسلان: شونشو گرفتم و بلندش کردم دستش رو دلش فشار داد
دیانا: ارسلان خدا لعنتت نکنه
ارسلان: غر نزن بچمون غر غرو میشه
دیانا: وای خفه شو نمیتونم حرف بزنم
ارسلان: خنده ای کردم و بغلش کردم و گذاشتمش تو وان و لباساشو در آوردم و وان رو پر آب کردم
دیانا: واییی دلمم
ارسلان: الان خوب میشه .... از آب گرم رو دلش میریختم و با دستم زیر دلشو نوازش میکردم با هر فشار دستم رو دلش یه آخ کوچولو میگفت
دیانا: روی تخت ولو شدم ارسلان هم اومد و کنارم دراز کشید
ارسلان: دیانا
دیانا: جانم
ارسلان: خب نظرت چی بود
دیانا: عالی بود بهترین شب عمرم
ارسلان: حالا هستی یخ کار کنیم ؟
دیانا: چیکار
ارسلان: یه کاشی کوچولو درست کنیم
دیانا: وای ارسلان نههه
ارسلان: دیانا مخالفت نکن
دیانا: گفتم نهههه ......
_______________________________
ارسلان: از خواب پاشدم دیانا رو تخت خودشو مچاله کرده بود و دستش رو دلش بود..... رفتم سرویس و بعد موهامو حالت دادم و رفتم کنار دیانا .... یه روزایی اذیتش میکردم و الان حاضرم دنیامو بدم ولی اذیت نشه هیی .... همینجوری داشتم نگاش میکردم
دیا: از خواب پاشدم زیر دلم درد میکرد ... ارسلان کنارم نشسته بود .... سلام
ارسلان: سلام خانوم کوچولو... حالت خوبه
دیانا: اییی دلم ارسلان
ارسلان: پاشو برو دوش بگیر بهتر میشی
دیانا: از رو تخت اومدم پایین که افتادم زمین و ای بلندی کشیدم
ارسلان: نشستم جلوش... خوبی
دیانا: لبم رو به دندون کشیدم و گفتم آره
ارسلان: شونشو گرفتم و بلندش کردم دستش رو دلش فشار داد
دیانا: ارسلان خدا لعنتت نکنه
ارسلان: غر نزن بچمون غر غرو میشه
دیانا: وای خفه شو نمیتونم حرف بزنم
ارسلان: خنده ای کردم و بغلش کردم و گذاشتمش تو وان و لباساشو در آوردم و وان رو پر آب کردم
دیانا: واییی دلمم
ارسلان: الان خوب میشه .... از آب گرم رو دلش میریختم و با دستم زیر دلشو نوازش میکردم با هر فشار دستم رو دلش یه آخ کوچولو میگفت
۱۷.۴k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.