پارت ۸
پارت ۸
م.شوگا:قربونت بشم من گریه نکنیاااا
ات:خاله میخوام برم توروخدا(گریه)
((فلش بک به یک ساعت قبل))
ویو تهیونگ
!:قربان هکر پیدا شد
تهیونگ:کیه؟...
!:یونگی....مین یونگی
تهیونگ:میشناسمش خب پس بریم پیش شوگا😏
((فلش بک زمان حال))
تهیونگ:خانم گریه نکنید قرار نیس اینجا بمونید
شوگا:اوه اوه سلام آقا تهیونگ
تهیونگ:سلام....چه خبر
شوگا:ممنونم ولی انگار....اخخخخ(تهیونگ زدش که خون دماغ شد)
یجی:خاله یوری من این مهمونی رو دوست ندارم
تهیونگ:پس میخوای بری بیرون
یجی:اوهوم...
تهیونگ:این کوچولو رو ببر هوا بخوره
پ.ات:تو کی هستی از خونم برو بیرون
تهیونگ:پسر شما یکی از باند های مافیاست مثل من میدونید مگه نه
پ.ات:معلومه که میدونم
تهیونگ:پس اینم میدونید که هکم کرده
پ.ات:چی ....شوگا
تهیونگ:۲ تا راه میدم که اگر با یکیش عمل کنی پسرت رو ول میکنم
پ.ات:باشه بگو
تهیونگ:اینجا نه
پ.ات:دنبالم بیا
با پدر شوگا و اون دختره رفتیم تو یکی از اتاقا
پ.ات:خب بگو
تهیونگ:دخترت رو بفروش به من منم پسرت رو بهت میدم
پ.ات:اما.....
تهیونگ:انتخاب با خودته
پ.ات:باشه ات واسه تو اما با شوگا کاری نداشته باش
تهیونگ:باشه آقای مین
*دوباره رفتیم پیش اون خانواده*
تهیونگ:خب خانم زیبا با من بیاید
ات:برای چی....نکنه.....نکنه من و فروختی
تهیونگ:آفرین درست حدس زدی دختر
پ.ات:نمی تونستم بزارم شوگا بمیره
ات:شوگا نمیمیره من تورو میکشم (داد)
*سریع دستمال گذاشتم جلو دهنش بیهوشش کردم *
شرط ۴ لایک
۴ کامنت
م.شوگا:قربونت بشم من گریه نکنیاااا
ات:خاله میخوام برم توروخدا(گریه)
((فلش بک به یک ساعت قبل))
ویو تهیونگ
!:قربان هکر پیدا شد
تهیونگ:کیه؟...
!:یونگی....مین یونگی
تهیونگ:میشناسمش خب پس بریم پیش شوگا😏
((فلش بک زمان حال))
تهیونگ:خانم گریه نکنید قرار نیس اینجا بمونید
شوگا:اوه اوه سلام آقا تهیونگ
تهیونگ:سلام....چه خبر
شوگا:ممنونم ولی انگار....اخخخخ(تهیونگ زدش که خون دماغ شد)
یجی:خاله یوری من این مهمونی رو دوست ندارم
تهیونگ:پس میخوای بری بیرون
یجی:اوهوم...
تهیونگ:این کوچولو رو ببر هوا بخوره
پ.ات:تو کی هستی از خونم برو بیرون
تهیونگ:پسر شما یکی از باند های مافیاست مثل من میدونید مگه نه
پ.ات:معلومه که میدونم
تهیونگ:پس اینم میدونید که هکم کرده
پ.ات:چی ....شوگا
تهیونگ:۲ تا راه میدم که اگر با یکیش عمل کنی پسرت رو ول میکنم
پ.ات:باشه بگو
تهیونگ:اینجا نه
پ.ات:دنبالم بیا
با پدر شوگا و اون دختره رفتیم تو یکی از اتاقا
پ.ات:خب بگو
تهیونگ:دخترت رو بفروش به من منم پسرت رو بهت میدم
پ.ات:اما.....
تهیونگ:انتخاب با خودته
پ.ات:باشه ات واسه تو اما با شوگا کاری نداشته باش
تهیونگ:باشه آقای مین
*دوباره رفتیم پیش اون خانواده*
تهیونگ:خب خانم زیبا با من بیاید
ات:برای چی....نکنه.....نکنه من و فروختی
تهیونگ:آفرین درست حدس زدی دختر
پ.ات:نمی تونستم بزارم شوگا بمیره
ات:شوگا نمیمیره من تورو میکشم (داد)
*سریع دستمال گذاشتم جلو دهنش بیهوشش کردم *
شرط ۴ لایک
۴ کامنت
۳.۷k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.