وقتی دخترش از خونه فرار میکنه
وقتی دخترش از خونه فرار میکنه
ولی توی کنسرت....🖤😔🥀
P.t 4
&خب خانم پارک شما میدید دخرتون توی خونه اینجوری بشه؟!
_خب واقعیتش من دوبار دیدم حالش بد بشه ولی بهم میگفت نیازی به نگران شدن نیس!
دکتر سری تکون داد و پاکت جواب ازمایش هارو باز کرد نگاهی به آزمایش خون آچا انداخت و لبخندی زد:
&خب مشکل از خون دخترتون نیس خب میریم سراغ آزمایش بعد.
دکتر پاکت سبز رنگ رو باز کرد و جواب رو از توش در اورد!
یک صدم ثانیه لبخند دکتر محو شد!
+دکتر چیزی شده؟!
جیمین با نگرانی این حرف رو زد و به دکتر خیره موند.
دکتر نگاهی به تون دو نفر کرد و بلاخره لب تر کرد:
&خب واقعیتش دخترتون...چجوری بگم
_دخترم چی؟!
&دخترتون حاملس!
جیمین با کلمه آخر سرجاش خشکش زد و دهنش باز موند "دخترتون حاملس"
هضم این جمله براش خیلی سنگین بود!
سویون که به لکنت افتاده بود پرسید:
_چن_چند...وقته؟!
&خب واقعیتش دو هفته ای میشه!
هردو انقد عصبانی و شوکه شده بودند که هیچی به فکرشون نرسید.
جیمین سریع به خودش اومد و از اتاق دکتر زد بیرون!
(از زبان آچا):
داشتم آبمیوه میخوردم که صدای فریاد و عربده ای شنیدم!
صداش برام اشنا بود...!
نه..نه این حقیقت نداره
سریع سرم توی دستام رو کندم و به زور از تخت اومدم پایین و به سمت اتاق رفتم ازش خارج شدم!
.
.
.
#جیمین
ولی توی کنسرت....🖤😔🥀
P.t 4
&خب خانم پارک شما میدید دخرتون توی خونه اینجوری بشه؟!
_خب واقعیتش من دوبار دیدم حالش بد بشه ولی بهم میگفت نیازی به نگران شدن نیس!
دکتر سری تکون داد و پاکت جواب ازمایش هارو باز کرد نگاهی به آزمایش خون آچا انداخت و لبخندی زد:
&خب مشکل از خون دخترتون نیس خب میریم سراغ آزمایش بعد.
دکتر پاکت سبز رنگ رو باز کرد و جواب رو از توش در اورد!
یک صدم ثانیه لبخند دکتر محو شد!
+دکتر چیزی شده؟!
جیمین با نگرانی این حرف رو زد و به دکتر خیره موند.
دکتر نگاهی به تون دو نفر کرد و بلاخره لب تر کرد:
&خب واقعیتش دخترتون...چجوری بگم
_دخترم چی؟!
&دخترتون حاملس!
جیمین با کلمه آخر سرجاش خشکش زد و دهنش باز موند "دخترتون حاملس"
هضم این جمله براش خیلی سنگین بود!
سویون که به لکنت افتاده بود پرسید:
_چن_چند...وقته؟!
&خب واقعیتش دو هفته ای میشه!
هردو انقد عصبانی و شوکه شده بودند که هیچی به فکرشون نرسید.
جیمین سریع به خودش اومد و از اتاق دکتر زد بیرون!
(از زبان آچا):
داشتم آبمیوه میخوردم که صدای فریاد و عربده ای شنیدم!
صداش برام اشنا بود...!
نه..نه این حقیقت نداره
سریع سرم توی دستام رو کندم و به زور از تخت اومدم پایین و به سمت اتاق رفتم ازش خارج شدم!
.
.
.
#جیمین
۷.۵k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.