رمان ماهک پارت 151
#رمان_ماهک #پارت_151
سر میز صبحانه آرش بهم گفت که بعد از امتحان برم پیش ترانه خونشونو خودش هم برای ناهار با امیرعلی میاد اونجا...
بعد از خوردن صبحانه هردومون سوار ماشین شدیم و حین رفتن به مدرسه وقتی که آرش متوجه سردی بیش از حد دستم شد.
دستمو بالا برد و پشت دستمو بوسه آرومی زد و گفت چرا انقدر استرس داری من مطمئنم که امتحانت رو با نمره بالایی پاس می کنی.
بعد هم نگاه مهربونی بهم انداخت و گفت توی درس ها به اون خانوم کمک کرده بودی که اونطوری بغلت کرده بود؟
با یادآوری الهام لبخندی زدم و گفتم اوهوم بارداره و سرجلسه دیدم که برگه ش سفید سفید بود.
برای همین سوالا رو من واسش حل کردم و برگه خودمو بهش دادم تا اسم و فامیلش رو روش بنویسه.
سری تکون داد و گفت ماهک مواظب باش اگر بفهمن تقلب می کنی برای خودت دردسر میشه ها من هم بهش اطمینان دادم که حواسم هست و مشکلی پیش نمیاد.
وقتی رسیدیم در مدرسه آرش چونمو گرفت و سرم رو به سمت خودش چرخوند آروم زمزمه کردم دوست دارم...
من هم به سمتش خم شدم و گونش رو محکم بوسیدم سرم رو که بردم عقب دیدم جای رژلبم روی صورتش مونده...
پیش خودم ریز ریز خندیدم می خواستم بهش نگم که یادم افتاد به دانشجو های جلفش و برای اینکه پیش اونا سوژه نشه دستمال کاغذی برداشتمو آروم روی صورتش کشیدم.
اون هم خندید و گفت بهتر الان روی لبت کمرنگتر شده ناخودآگاه زمزمه کردم مرد غیرتی من...
چند ثانیه ای بعد به خودم اومدم دیدم آرش با چشم هایی که برق می زنه بهم خیره شده و تازه متوجه شدم که چه گندی زدم...
برای همین هول هولکی کیفم رو برداشتم و گفتم من دیگه دیرم شده خداحافظ اون هم در حالی که سعی می کرد خنده اش رو قورت بده گفت مراقب خودت باش ظهر میبینمت.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
سر میز صبحانه آرش بهم گفت که بعد از امتحان برم پیش ترانه خونشونو خودش هم برای ناهار با امیرعلی میاد اونجا...
بعد از خوردن صبحانه هردومون سوار ماشین شدیم و حین رفتن به مدرسه وقتی که آرش متوجه سردی بیش از حد دستم شد.
دستمو بالا برد و پشت دستمو بوسه آرومی زد و گفت چرا انقدر استرس داری من مطمئنم که امتحانت رو با نمره بالایی پاس می کنی.
بعد هم نگاه مهربونی بهم انداخت و گفت توی درس ها به اون خانوم کمک کرده بودی که اونطوری بغلت کرده بود؟
با یادآوری الهام لبخندی زدم و گفتم اوهوم بارداره و سرجلسه دیدم که برگه ش سفید سفید بود.
برای همین سوالا رو من واسش حل کردم و برگه خودمو بهش دادم تا اسم و فامیلش رو روش بنویسه.
سری تکون داد و گفت ماهک مواظب باش اگر بفهمن تقلب می کنی برای خودت دردسر میشه ها من هم بهش اطمینان دادم که حواسم هست و مشکلی پیش نمیاد.
وقتی رسیدیم در مدرسه آرش چونمو گرفت و سرم رو به سمت خودش چرخوند آروم زمزمه کردم دوست دارم...
من هم به سمتش خم شدم و گونش رو محکم بوسیدم سرم رو که بردم عقب دیدم جای رژلبم روی صورتش مونده...
پیش خودم ریز ریز خندیدم می خواستم بهش نگم که یادم افتاد به دانشجو های جلفش و برای اینکه پیش اونا سوژه نشه دستمال کاغذی برداشتمو آروم روی صورتش کشیدم.
اون هم خندید و گفت بهتر الان روی لبت کمرنگتر شده ناخودآگاه زمزمه کردم مرد غیرتی من...
چند ثانیه ای بعد به خودم اومدم دیدم آرش با چشم هایی که برق می زنه بهم خیره شده و تازه متوجه شدم که چه گندی زدم...
برای همین هول هولکی کیفم رو برداشتم و گفتم من دیگه دیرم شده خداحافظ اون هم در حالی که سعی می کرد خنده اش رو قورت بده گفت مراقب خودت باش ظهر میبینمت.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۴۶.۵k
۲۰ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.