رمانماهک پارت

#رمان_ماهک #پارت_150
سری تکون دادم و گفتم باشه پس تو هم بیا بخواب انگار خوابش نمی اومد چون فقط کنارم دراز کشید و سرم رو گذاشت روی بازو شو گرفتم توی بغلش.

وسط اتوبان نشسته بودم و آرش غرق در خون توی بغلم بود و مدام جیغ میزدم و گریه میکردم و صداش میکردم عمو زن عمو هم اونجا بودن اما نمیومدن نزدیک و فقط از دور تماشا می کردند و هر چه بهشون التماس میکردم به اورژانس زنگ نمی زدند.

در حال گریه و شیون و جیغ کشیدن بودم آرش بیدارم کرد وقتی از خواب بلند شدم انگار نفسم گرفته بود و هرچه اکسیژن توی هوا بود رو میخواستم ببلعم.

آرش تورو از رو کنار زد و بلندم کرد و چند دکمه بالایی لباسم رو باز کرد موهام رو کنار زد و نشوندم روی پاهاش و صورتمو بوسه بارون کرد و مدام قربون صدقه م میرفت: جانم عزیزم، اروم باش خواب دیدی چیزی نیست من اینجام، من پیشتم هیییییش نترس از هیچی نترس...

سفت چسبیدم بهش و خوابمو واسش تعریف کردم اون هم خندید و بی نیمو کشید و گفت بخاطر درس خوندن زیاده. یکم دیگه نشستم توی بغلش و سرمو که به سنش چسبونده بودم رو بالا بردم و صورتشو بوسیدم.

تا شب تمام درس رو ارش برام توضیح داد و بعد از اتمام درس به بهونه ی بوسیدن صورتش سرمو نزدیکش بردم و گاز محکمی از گونه ش گرفتم و با دو به سمت در رفتم.

اون هم بادو پشت سرم میومد و واسم خط و نشون میکشید سمیرا خانوم هم مدام صورتشو چنگ میزد و می‌گفت تو پله ها دنبال هم ندویید خطرناکه.

درحال فرار کردن بودم که ارش پشت یقه مو گرفت و پرت شدم تو بغلش و باهم افتادیم روی مبل اون هم نامردی نکرد و بین دست و پاش گیرم انداخت و حسابی قلقلکم داد.

بعد از اینکه خوب تلافی کرد باهم به اشپزخونه رفتیم و شام رو کنار مش رحمت و سمیرا خانوم خوردیم و کلی هم باهم خندیدیم.

〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
دیدگاه ها (۳۷)

#رمان_ماهک #پارت_151سر میز صبحانه آرش بهم گفت که بعد از امتح...

#رمان_ماهک #پارت_152وقتی وارد حیاط مدرسه شدم چشمم به الهام خ...

#رمان_ماهک #پارت_149ماهک✍ بعد از خوردن شام به اتاق خواب رفتی...

#رمان_ماهک #پارت_148با صدای زنگ گوشی آرش چشمام رو باز کردم ک...

آن سوی آینه P36پیشش دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم(ویو ا.ت ، ...

نام فیک:عشق مخفیPart: 23ویو ات*توی فکر بودم اصلا نمیفهمیدم ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط