رمان فیکاگر نبودی

رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙

پارت⁵²
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
جین: شما شاید پدر و مادرش باشین اما..
دیگه از الان به بعد حق ندارین جیسو رو ناراحتش کنین.
سرمو چرخوندم که جین وایساده بود بغلم..
مامان: تو کی باشی که توی بحث خانوادگی ما دخالت میکنی؟
بابا: خانم..اروم تر..بی تی اس و که میشناسی؟ این کیم سوکجینه!
مامان رنگش پرید.
جین: جیسو دیگه بچه شما نیست و شما هم پدر و مادرش نیستین.
تنها کسی که جیسو داره منم. پس حق ندارین ناراحتش کنین.
اولین بار بود میدیدم کسی ازم دفاع میکنه..
مامان و بابا با قیافه عصبانی و ناراحت به سمت ایستگاه پرستاری رفتن.
من: جین..یه چیزی ازت میخوام، قبول میکنی؟
جین: هرچی باشه قبوله..
من: میشه..ب..بغلت..کنم..
واسه گفتن این جمله مردمو زنده شدم.
و محکم بغلش کردم..
بغلش بهم ارامش میداد..
اونم منو محکمتر بغل کرد..
دوست داشتم زمان متوقف بشه..


تا جایی که دستم میرسید توت فرنگی هارو چیدم.
اوووو پره سبد شد.
با شیلنگ آب پاشیدم روی برگای بوته توت فرنگی.
جین عاشق توت فرنگیه.
از پله ها رفتم پایین.
زخم کمرم خوب شده بود.
جین داشت با تلفن حرف میزد و اعصابش خورد بود.
سبدو گذاشتم روی اوپن.
من: جین چیزی شده؟
جین بدون اینکه جوابمو بده کتشو برداشت و رفت پایین.
من: سوکجینااااااا با توامااااااااا.
جین: جینااا..
اسمشو که اورد رنگم پرید.
جینا چیزیش شدههه؟
من: جینننننن وایسااااا منممم بیامممممم.
مث میگ میگ لباسامو پوشیدم و سریع سوار ماشین شدم.
رسیدیم بیمارستان.
دکتر تا مارو دید بیقرار گفت: جینااااا..جیناااا فرار کرده..
نیستش..
شوکه شده به دکتر نگاه کردم..
جین: یعنییی چییی؟ مگه جینا سه ماهه که توی کما نیست؟
من: اخهههه چطورییییییییی؟
دکتر: نمیدونم..نیست..دوربین مداربسته ها هم هیچی نشون نمیدن..
بدنم میلرزید..
یعنی چی.. جینا..
جین: خوبی جیسو؟ آب میخوای؟
من: نه..
دیدگاه ها (۵)

رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙پارت⁵⁴⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰#جینبا حرص...

رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊‎‎‌‌‎‎𔘓پارت⁵𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷توی طول ت...

رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊‎‎‌‌‎‎𔘓پارت⁴𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷صبح با اف...

رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊‎‎‌‌‎‎𔘓پارت³𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷کنسرت تمو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط