رمان فیکدریایی جادویی
رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊𔘓
پارت⁴
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
صبح با افتادنم از تخت بیدار شدم.
ایشششش.
خمیازه ای کشیدم و رفتم صورتمو شستم.
با دیدن ساعت کلا خواب از سرم پرید.
ساعت ۱ بود؟
یااا خدا چقد خوابیدم.
یه آهنگ از بی تی اس گذاشتم و هی قر میدادم.
صدای میکروفون جیهوپ و بردم بالا و داد زدم مانیییی مانیییی یااااا..
واقعا یه درجه از عقلم کمه.
بعد از اینکه از شدت رقصیدن پدرم در اومد ناهارمو کوفت کردم.
خدایا من شب میرم کنسرت کی بیام شام درست کنم؟
هوفف حالا یه چیزی میخورم.
خداروشکر خونم نزدیک کنسرت بود و با پای پیاده هم پنج دقیقه ای میرسیدم.
لباس ندارم که.
بابا تازه به حسابم پنج میلیون زده بود.
البته این واسه دوماهم بود چون اونا هی مدتی یه بار باید برن مأموریت.
یه تیپ خوب زدم و رفتم سمت بازار.
بالاخره بعد یه عالمه گشت زنی لباس مورد نظرمو پیدا کردم و کارت کشیدم.
چون رشته ام هنر بود یه عالمه وسیله مسیله هم واسه طراحی و اینا گرفتم.
ساعت پنج بود.
رفتم خونه و لباسامو پوشیدم.
عجب جیگری شدم خودمو چش نزنم.
لاک قرمزو برداشتم که دوباره..
تمام صحنه های اون موقعه اومد جلوی چشمم..
من..
نکشتمش..
من اونو نکشتم..
لاک قرمزمو پرت کردم توی آشغالی.
گند زد به حال خوشم.
گوشیمو انداختم داخل کیفم و از خونه زدم بیرون.
یه کافه دقیقا بغل کنسرت بی تی اس بود.
نشستم بیرون و آمیرکانو سفارش دادم.
دستم تیر کشید.
من: آخخخ..
مانتومو زدم بالا که دیدم همون زخمه..
لعنتی..
سعی کردم فراموش کنم و با لذت آمیرکانو مو خوردم.
پارت⁴
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
صبح با افتادنم از تخت بیدار شدم.
ایشششش.
خمیازه ای کشیدم و رفتم صورتمو شستم.
با دیدن ساعت کلا خواب از سرم پرید.
ساعت ۱ بود؟
یااا خدا چقد خوابیدم.
یه آهنگ از بی تی اس گذاشتم و هی قر میدادم.
صدای میکروفون جیهوپ و بردم بالا و داد زدم مانیییی مانیییی یااااا..
واقعا یه درجه از عقلم کمه.
بعد از اینکه از شدت رقصیدن پدرم در اومد ناهارمو کوفت کردم.
خدایا من شب میرم کنسرت کی بیام شام درست کنم؟
هوفف حالا یه چیزی میخورم.
خداروشکر خونم نزدیک کنسرت بود و با پای پیاده هم پنج دقیقه ای میرسیدم.
لباس ندارم که.
بابا تازه به حسابم پنج میلیون زده بود.
البته این واسه دوماهم بود چون اونا هی مدتی یه بار باید برن مأموریت.
یه تیپ خوب زدم و رفتم سمت بازار.
بالاخره بعد یه عالمه گشت زنی لباس مورد نظرمو پیدا کردم و کارت کشیدم.
چون رشته ام هنر بود یه عالمه وسیله مسیله هم واسه طراحی و اینا گرفتم.
ساعت پنج بود.
رفتم خونه و لباسامو پوشیدم.
عجب جیگری شدم خودمو چش نزنم.
لاک قرمزو برداشتم که دوباره..
تمام صحنه های اون موقعه اومد جلوی چشمم..
من..
نکشتمش..
من اونو نکشتم..
لاک قرمزمو پرت کردم توی آشغالی.
گند زد به حال خوشم.
گوشیمو انداختم داخل کیفم و از خونه زدم بیرون.
یه کافه دقیقا بغل کنسرت بی تی اس بود.
نشستم بیرون و آمیرکانو سفارش دادم.
دستم تیر کشید.
من: آخخخ..
مانتومو زدم بالا که دیدم همون زخمه..
لعنتی..
سعی کردم فراموش کنم و با لذت آمیرکانو مو خوردم.
- ۲.۷k
- ۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط