BTS, Roman

#قطره_های_خون_گردنم
#Part5_2

من- هووففففف... چرا اونجا تنهاش گذاشتم! باید پیشش میموندم، حتی اگه به قیمت جونم تموم میشد.

گوشیم زنگ خورد. با بیحالی و ناامیدی جواب دادم.

من- بله؟
مامان- یوشی تو کجا رفتی؟ چرا یهو غیبت زد! هرچقدر هم که بهت زنگ زدم جواب ندادی نگرانت شدم. زود بیا خونه
من- باشه...

نذاشت حرفمو تموم کنم. موبایلم و قطع کرد.

من- شتتت، به قبرم.

دلم میخواست گوشی مو بزنم بشکونم.

من- لعنت به روزای مذخرف.

سریع به خودم اومد و یهو از جان بلند شدم.

(فریاد و هیجانزده)من- هیییییییی! تو الان یک خونآشام دیدیییییییی! اره خودشههه...
(ساعت ۲۳:۰۰)
روی تختم دراز کشیده بودم. وقت خواب بود. اما از هیجانی که داشتم اصلا خوابم نمیبرد و مدام توی اتاقم راه میرفتم.
یکبار کنار پنجره مینشستم، یکبار قدم میزدم، یکبار روی تختم و ییکبار روی میز تحریرم نقاشی خونآشام انیمه رو میکشیدم.

من- هعیییی، یعنی ممکنه دوباره ببینمش؟!
دیدگاه ها (۱)

BTS, Roman

BTS, Roman

BTS, Roman

BTS

#داستان_شب♦️پیراهن قرمزتلفن خانه زنگ خورد، برداشتم، کتی (دوس...

تکپارتیموضوع:وقتی بی خبر میره سفر کاریاز زبون شوگا:از چند رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط