فیک چرا تو
#فیک: چرا تو؟
پارت چِهِلو شش☆
لِئو: هوففف به خیر گذشتا
یونا: آره خداروشکر*نفس عمیق میکشه*
لِئو: خبـ.... لباساتو از تو کوله پشتیت در بیار بپوش منم میرم دستشویی
یونا: اوهوم باشه
<لِئو میره دستشویی و سریع برمیگرده>
<درو وا میکنه و یونا داشت لباسشو عوض میکرد>
یونا: چـ... چرا اینقد سریع اومدی... د... در بزن خب...
<لِئو درو قفل میکنه و میره به سمت یونا>
یونا: یااا باتوهماا چرا نیگا میکنی!
لِئو: متاسفم.....
<لبشو میزاره رو لب یونا>
<یونا با دستاش لِئو رو میکشه اونور>
یونا: داری چیکار میکنی... الانو اینجا ج... اش نیست*سرخ شدن*
<لِئو به حرفش گوش نمیده و دوباره میاد سمتش>
یونا:یااا لِئو با توهمااا اگه دوباره کاری کنی من میدونمو تو
°لِئو بغلش میکنه میندازش رو تخت°
یونا: یااا.... میشنویـ چیمیگمـ...... من آمـ...
لِئو: من آمادت میکنم نگران نباش*لبخند*
°پیرهنِ یونا که نصفه پوشیده بودش رو در میاره°
°لباشو میبزه سمت گردن یونا و شروع میکنه و اون قسمت رو میبوسه°
یونا:*نفس نفس زدن*فک نمیـ.. کنی اینجا جاش نیست؟
°لبِ یونارو میگیره°
<لِئو اینقد سفت لبایه یونارو گرفته که یونا هرکاری میکنه لِئو ولشون نمیکنه>
لِئو: ببخشید...... ولی واقعا نتونستم جلوی خودمو بگیرم*نفس نفس زدن*
_از چی دقیقا؟ +چی؟
_از چی نتونستی جلویِ خودتو بگیری؟
+زیباییت... ببخشید*قیافشو مظلوم میکنه*
[کثافتت این چه قیافه ایه به من نشون میدی تو هوم؟]
" در میزنن"
مامان بونا: لِئو اومدی بالاخره؟ درو وا کن ببینم
<یونا و لِئو خشکشون میزنه>
پارت چِهِلو شش☆
لِئو: هوففف به خیر گذشتا
یونا: آره خداروشکر*نفس عمیق میکشه*
لِئو: خبـ.... لباساتو از تو کوله پشتیت در بیار بپوش منم میرم دستشویی
یونا: اوهوم باشه
<لِئو میره دستشویی و سریع برمیگرده>
<درو وا میکنه و یونا داشت لباسشو عوض میکرد>
یونا: چـ... چرا اینقد سریع اومدی... د... در بزن خب...
<لِئو درو قفل میکنه و میره به سمت یونا>
یونا: یااا باتوهماا چرا نیگا میکنی!
لِئو: متاسفم.....
<لبشو میزاره رو لب یونا>
<یونا با دستاش لِئو رو میکشه اونور>
یونا: داری چیکار میکنی... الانو اینجا ج... اش نیست*سرخ شدن*
<لِئو به حرفش گوش نمیده و دوباره میاد سمتش>
یونا:یااا لِئو با توهمااا اگه دوباره کاری کنی من میدونمو تو
°لِئو بغلش میکنه میندازش رو تخت°
یونا: یااا.... میشنویـ چیمیگمـ...... من آمـ...
لِئو: من آمادت میکنم نگران نباش*لبخند*
°پیرهنِ یونا که نصفه پوشیده بودش رو در میاره°
°لباشو میبزه سمت گردن یونا و شروع میکنه و اون قسمت رو میبوسه°
یونا:*نفس نفس زدن*فک نمیـ.. کنی اینجا جاش نیست؟
°لبِ یونارو میگیره°
<لِئو اینقد سفت لبایه یونارو گرفته که یونا هرکاری میکنه لِئو ولشون نمیکنه>
لِئو: ببخشید...... ولی واقعا نتونستم جلوی خودمو بگیرم*نفس نفس زدن*
_از چی دقیقا؟ +چی؟
_از چی نتونستی جلویِ خودتو بگیری؟
+زیباییت... ببخشید*قیافشو مظلوم میکنه*
[کثافتت این چه قیافه ایه به من نشون میدی تو هوم؟]
" در میزنن"
مامان بونا: لِئو اومدی بالاخره؟ درو وا کن ببینم
<یونا و لِئو خشکشون میزنه>
- ۲.۸k
- ۳۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط