فیک دست نیافتنی پارت ۲۹
فیک دست نیافتنی پارت ۲۹
از زبان ات
چه خوشامدگویی دلنوازی اولش با حرفای مادر شوهرم سرکوب شدم بعد با حرفای سانا
مادر شوهر ات: بالاخره خانوم برگشتن می دونستی بخاطر توی بی لیاقت بی ارزش چقدر بدبختی کشیدیم؟ می دونی پسرم تهیونگ چقدر بخاطر تو اذیت شد هیچی نمی خورد و اصلأ به خودش نمی رسید می دونی فقط بخاطر تو دل خیلی از ما هارو شکونده؟ بخاطر اینکه بخاطر تو اعصابش خورد بوده سره ما خالی کرده؟ پسرمو ازم گرفتی خدا از سرت نگذره ای کاش همون موقع که رگتو زدی می مردی چرا هنوز زنده ای؟ (تازه اگه مامان تهیونگ بفهمه که بابای ات زده جئونگ هیون رو کشته دیگه چیا میگفتتت)
چلسی: مامان انقدر روی اعصاب من نرو هااا ات بدبخت چه گناهی داره تقصیر پسر خودت بود که ات خودکشی کرد می دونی اگه می مرد خون مرگشو باید تهیونگ به گردن می گرفت؟ دیگه نبینم به ات بی احترامی کنین یا بخواین اذیتش کنین وگرنه دست ات رو میگیرم و از این خونه برای همیشه میریم جایی که بتونیم در آرامش باشیم
ات با همون صدایی که از ته چاه می اومد آروم گفتم: چلسی نیازی نیست بخاطر من با مامانت بحث کنی اشکالی نداره من میرم تو اتاقم
چلسی دستامو گرفت و گفت: می خوای باهات بیام تنها نباشی بهتره
بهش لبخند زدم که نگرانم نباشه و گفتم: من خوبم چیزی نیست فقط یکم هستم میرم استراحت کنم ممنونم که همیشه مراقبمی
چلسی سرشو به معنی باشه تکون داد: اگه چیزی خواستی فقط لازمه زبون تر کنی خودم همه ی کاراتو میکنم عزیزه دلم
دستاشو آروم ول کردم و رفتم تو اتاقم مثل همون روزی بود که رفتم فکر کردم برای همیشه رفتم ولی نه دوباره برگشتم سره جای اولم اما اینبار نفرت های بیشتری پشت سرمه اگه مادر تهیونگ بفهمه که پدر من قاتل پسرشه چیکار باهام میکرد همین الآنم نمی خواد من تو خونش باشم حتی نمی خواد دیگه نفس بکشم
تو این فکرا بودم که یدفخ در اتاق باز شد برگشتم تا ببینم کیه که دیدم سانا سمتم هجوم آورد
سانا: ات ازت خیلی متنفرم ازت بدم میاد ای کاش همون موقع که رگتو زدی می مردی چرا برگشتی اینجا می دونی بخاطر توی لعنتی تهیونگ چقدر باهام سرده؟ انگار نه انگار دختر عموشم اصلا بهم توجه نمیکنه از این خونه هرچه سریعتر برو گمشو برو گورتو گم کن وگرنه قسم می خورم بی چارت میکنم کاری میکنم که آرزو می کردی همون روز می مردی
اینو گفت و سریع از اتاق خارج شد و همینطور درو هم باز گذاشته بود
تلو تلو قدم بر می داشتم اصلا حالم خوب نبود با حرفاشون فقط حالمو بدتر می کردن رفتم که درو ببندم صداهاشونو از پایین تو سالن میشنیدم که آروم در موردم پچ پچ می کردن
از زبان ات
چه خوشامدگویی دلنوازی اولش با حرفای مادر شوهرم سرکوب شدم بعد با حرفای سانا
مادر شوهر ات: بالاخره خانوم برگشتن می دونستی بخاطر توی بی لیاقت بی ارزش چقدر بدبختی کشیدیم؟ می دونی پسرم تهیونگ چقدر بخاطر تو اذیت شد هیچی نمی خورد و اصلأ به خودش نمی رسید می دونی فقط بخاطر تو دل خیلی از ما هارو شکونده؟ بخاطر اینکه بخاطر تو اعصابش خورد بوده سره ما خالی کرده؟ پسرمو ازم گرفتی خدا از سرت نگذره ای کاش همون موقع که رگتو زدی می مردی چرا هنوز زنده ای؟ (تازه اگه مامان تهیونگ بفهمه که بابای ات زده جئونگ هیون رو کشته دیگه چیا میگفتتت)
چلسی: مامان انقدر روی اعصاب من نرو هااا ات بدبخت چه گناهی داره تقصیر پسر خودت بود که ات خودکشی کرد می دونی اگه می مرد خون مرگشو باید تهیونگ به گردن می گرفت؟ دیگه نبینم به ات بی احترامی کنین یا بخواین اذیتش کنین وگرنه دست ات رو میگیرم و از این خونه برای همیشه میریم جایی که بتونیم در آرامش باشیم
ات با همون صدایی که از ته چاه می اومد آروم گفتم: چلسی نیازی نیست بخاطر من با مامانت بحث کنی اشکالی نداره من میرم تو اتاقم
چلسی دستامو گرفت و گفت: می خوای باهات بیام تنها نباشی بهتره
بهش لبخند زدم که نگرانم نباشه و گفتم: من خوبم چیزی نیست فقط یکم هستم میرم استراحت کنم ممنونم که همیشه مراقبمی
چلسی سرشو به معنی باشه تکون داد: اگه چیزی خواستی فقط لازمه زبون تر کنی خودم همه ی کاراتو میکنم عزیزه دلم
دستاشو آروم ول کردم و رفتم تو اتاقم مثل همون روزی بود که رفتم فکر کردم برای همیشه رفتم ولی نه دوباره برگشتم سره جای اولم اما اینبار نفرت های بیشتری پشت سرمه اگه مادر تهیونگ بفهمه که پدر من قاتل پسرشه چیکار باهام میکرد همین الآنم نمی خواد من تو خونش باشم حتی نمی خواد دیگه نفس بکشم
تو این فکرا بودم که یدفخ در اتاق باز شد برگشتم تا ببینم کیه که دیدم سانا سمتم هجوم آورد
سانا: ات ازت خیلی متنفرم ازت بدم میاد ای کاش همون موقع که رگتو زدی می مردی چرا برگشتی اینجا می دونی بخاطر توی لعنتی تهیونگ چقدر باهام سرده؟ انگار نه انگار دختر عموشم اصلا بهم توجه نمیکنه از این خونه هرچه سریعتر برو گمشو برو گورتو گم کن وگرنه قسم می خورم بی چارت میکنم کاری میکنم که آرزو می کردی همون روز می مردی
اینو گفت و سریع از اتاق خارج شد و همینطور درو هم باز گذاشته بود
تلو تلو قدم بر می داشتم اصلا حالم خوب نبود با حرفاشون فقط حالمو بدتر می کردن رفتم که درو ببندم صداهاشونو از پایین تو سالن میشنیدم که آروم در موردم پچ پچ می کردن
۲۱.۰k
۰۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.