عضو افتخاری پارت ۸
#عضو_افتخاری
#پارت_8
____________________
از زبان تهیونگ
_بیا تو حرف بزنیم
+باشه
باهم وارد خونه شدیم اعضا دور هم نشسته بودن و گپ میزدن که با ورود ما ماتشون برد
تک سرفه ای کردم که از جاشون بلند شدن اخه کمتر دختری به خونمون میومد
نامجون=تهیونگ معرفی نمیکنی
_عه ....
سوزی=کیم سوزی هستم دختر عموی تهیونگ
مثلا داشتم معرفیش میکردم مثلا:/
همه پسرا با چشای گرد شده داشتن بهمون نگاه میکردن
پسرا شروع کردن به احوال پرسیو معرفی خودشون
_خوش بختم من جونکوک هستم
_خوش اومدی من جین هستم
_از دیدنت خوشحالم من جیهوپ هستم
_خوش اومدی لیدی من نامجون هستم
_خوشبختم من جیمین هستم
پس شوگا کوو😐
سوزیم با اعضا احوال پرسی کردو جالبش اینجاس که خیلی زود صمیمی شدند فک کنم تنها فرد اضافه من باشم:/
در حال احوال پرسی بودند که شوگا از حموم اومد و یع حوله تن پوش تنش بود خدارو شکر😂😂
از زبان *سوزی*
داشتم با پسرا احوال پرسی که یهو شوگا از حموم اومد خدارو شکر حوله تن پوش تنش بود با دیدن من ماتش برد که سری رومو کردم اونور
که سریع رفت لباس پوشید
پسرام با خنده به ما نگاه میکردن
فقط قیافه تهیونگ😐پوکر بود 😑
خلاصه شوگام لباس پوشید به جمع پیوست نشسته بودیم و داشتیم گپ میزدیم که تهیونگ با یه سینی قهوه اومد و به همه تعارف کرد
+سوزی خیلی وقته ندیدمت و یه پوزخند😏
_منم یه لبخند حرص درار زدم و گفتم:اره ۶ سالی میشه چقدم که خبر گرفتی
نامجون که دید اوضاع داره خطری میشع بحث و عوض کرد و پرسید:چیشد که به اینجا اومدی🤗
_والا خودمم قسط مزاحمت نداشتم ولی فک کنم تهیونگ در جریان گذاشتتون
+اره گفتم بهشون
_منم مخالف اومدن به اینجا بودم ولی پدرمو عمو مخالفت کردن و نذاشتن
جونکوک:عه این حرفو نزن مزاحمت چیه۰😊
_ممنون ولی به هر حال من فقط ۹ ماه اینجام و حتی سعی میکنم زودتر برم ولی با این حال اگه مخالف هستین یا ناراضی لطفا بگین دوس ندارم باری رو دوشتون باشم .
جین:نه این چه حرفیه تا هر وقت که بخوای میتونی بمونی مگه نه تهیونگ ؟.
تهیونگ:مگه پدرت نگفت یه سال میمونی؟
_چی؟
تهیونگ :منظورم اینه که چرا نه ماه؟
اعضام تعجب کرده بودن تهیونگ میخواست سر به تن من نباشه حالا چرا اینو میگع
به خودم اومدم و گفتم :ویلام داره ساخته میشه و کارگر بیشتری استخدام کردم گفتن تو ۹ ماه تمومش میکنن
حس کردم چشاش ناراحت شد :اها
_اوهوم
جیهوپ :،خوب کی میای ؟
_شاید فردا و پس فردا
جیمین:هر وقتی اومدی قدمت رو چشم ..عه میتونیم راحت باهات حرف بزنیم
_اره حتما
جیمین:خب پسرا کدوم اتاقا خالیه؟
نامجون: یه اتاق تو طبقه بالا خالیه هم بزرگه هم دنجه
جونکوک _اوکی پس سوزی بیا اتاقتو بهت نشون بدم
_عه باشع
از زبان *تهیونگ*
من چم شده چرا فهمیدم یکسال نمیمونه ناراحت شدم هووف
حالا کی میخواد با سوزی سر و کله بزنه۰🐱🐸
ادامه دارد...
______________
#پارت_8
____________________
از زبان تهیونگ
_بیا تو حرف بزنیم
+باشه
باهم وارد خونه شدیم اعضا دور هم نشسته بودن و گپ میزدن که با ورود ما ماتشون برد
تک سرفه ای کردم که از جاشون بلند شدن اخه کمتر دختری به خونمون میومد
نامجون=تهیونگ معرفی نمیکنی
_عه ....
سوزی=کیم سوزی هستم دختر عموی تهیونگ
مثلا داشتم معرفیش میکردم مثلا:/
همه پسرا با چشای گرد شده داشتن بهمون نگاه میکردن
پسرا شروع کردن به احوال پرسیو معرفی خودشون
_خوش بختم من جونکوک هستم
_خوش اومدی من جین هستم
_از دیدنت خوشحالم من جیهوپ هستم
_خوش اومدی لیدی من نامجون هستم
_خوشبختم من جیمین هستم
پس شوگا کوو😐
سوزیم با اعضا احوال پرسی کردو جالبش اینجاس که خیلی زود صمیمی شدند فک کنم تنها فرد اضافه من باشم:/
در حال احوال پرسی بودند که شوگا از حموم اومد و یع حوله تن پوش تنش بود خدارو شکر😂😂
از زبان *سوزی*
داشتم با پسرا احوال پرسی که یهو شوگا از حموم اومد خدارو شکر حوله تن پوش تنش بود با دیدن من ماتش برد که سری رومو کردم اونور
که سریع رفت لباس پوشید
پسرام با خنده به ما نگاه میکردن
فقط قیافه تهیونگ😐پوکر بود 😑
خلاصه شوگام لباس پوشید به جمع پیوست نشسته بودیم و داشتیم گپ میزدیم که تهیونگ با یه سینی قهوه اومد و به همه تعارف کرد
+سوزی خیلی وقته ندیدمت و یه پوزخند😏
_منم یه لبخند حرص درار زدم و گفتم:اره ۶ سالی میشه چقدم که خبر گرفتی
نامجون که دید اوضاع داره خطری میشع بحث و عوض کرد و پرسید:چیشد که به اینجا اومدی🤗
_والا خودمم قسط مزاحمت نداشتم ولی فک کنم تهیونگ در جریان گذاشتتون
+اره گفتم بهشون
_منم مخالف اومدن به اینجا بودم ولی پدرمو عمو مخالفت کردن و نذاشتن
جونکوک:عه این حرفو نزن مزاحمت چیه۰😊
_ممنون ولی به هر حال من فقط ۹ ماه اینجام و حتی سعی میکنم زودتر برم ولی با این حال اگه مخالف هستین یا ناراضی لطفا بگین دوس ندارم باری رو دوشتون باشم .
جین:نه این چه حرفیه تا هر وقت که بخوای میتونی بمونی مگه نه تهیونگ ؟.
تهیونگ:مگه پدرت نگفت یه سال میمونی؟
_چی؟
تهیونگ :منظورم اینه که چرا نه ماه؟
اعضام تعجب کرده بودن تهیونگ میخواست سر به تن من نباشه حالا چرا اینو میگع
به خودم اومدم و گفتم :ویلام داره ساخته میشه و کارگر بیشتری استخدام کردم گفتن تو ۹ ماه تمومش میکنن
حس کردم چشاش ناراحت شد :اها
_اوهوم
جیهوپ :،خوب کی میای ؟
_شاید فردا و پس فردا
جیمین:هر وقتی اومدی قدمت رو چشم ..عه میتونیم راحت باهات حرف بزنیم
_اره حتما
جیمین:خب پسرا کدوم اتاقا خالیه؟
نامجون: یه اتاق تو طبقه بالا خالیه هم بزرگه هم دنجه
جونکوک _اوکی پس سوزی بیا اتاقتو بهت نشون بدم
_عه باشع
از زبان *تهیونگ*
من چم شده چرا فهمیدم یکسال نمیمونه ناراحت شدم هووف
حالا کی میخواد با سوزی سر و کله بزنه۰🐱🐸
ادامه دارد...
______________
۳.۰k
۱۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.