عضو افتخاری پارت ۱۱
#عضو_افتخاری
#پارت_11
__________________
دوماه بعد
*تهیونگ*
دوماهه که سوزان اینجاس دیگه مثل قبل باهم لج و لجبازی نمیکنیم شدیم مثل دوست اگه کمکی بخواد به من میگه نمیدونم چرا وقتی ازم کمک میخواد خوشحال میشم .
سوزی بازم شیطنتای خودشو داره 😆
از وقتی اومده خونمون خونه یه جور دیگه شده
پسرام باهاش خیلی جور شدن و دوسش دارن(به چشم برادری)
فعلا کسی نمیدونه اون دختر عمویه منه به جز کمپانی.
سوزی نصف روزو خونه نیست منو پسرام که سر کاریم اونم درسو دانشگاه و کارای ویلا .
ولی شبا باهم میشینیم و گپ میزنیم
تولد جیمین نزدیک بود و داشتیم باهم واسه تولد برنامه ریزی میکردیم بدون اینکه جیمین چیزی بدونه.
جونکوک"خب برنامتون چیه؟
سوزی"هیییم
نامجون"یه جشن دوستانه چطوره؟
سوزی"هیییم
شوگا"اره بدم نیس
سوزی"هییم
جیهوپ"یا یه جشن بزرگ 🤩
سوزی"هیییم
جین"اونم بد نیس
سوزی"هیییم
_سوزی تو چرا هی میگی هییم نظری نداری.
سوزی"خب من موافق جشن دوستانم فک کنم بیشتر خوشبگذره
_اوهوم
سوزی"اگه به من بود کلی نقشه شیطانی میکشیدم 😌
جونکوک که پیش سوزان نشسته بود موهاشو بهم زد و گفت:"شیطونی دیگه 😉
نامجون"عه بچه ها جیمین داره میاد عادی باشید:/
جین که دید اوضاع خرابه و ضایعس از سوزی پرسید"راستی سوزان کارای ویلا خوب پیش میره
سوزی:هاا....اها اره اره خیلی خوب پیش میره .
به زور جلو خودمو گرفتم تا نخندم مثلا داشتن مخفی میکردن😂
نامجون:کیییی گشنشه؟
همه باهم به جز سوزی "من🖐
همه برگشتیم سمت سوزی ،یه چند دقیقه همینجور ساکت بود که یع هو داد زد "منم گشنمه :/
که چسبیدیم به دیوار
شوگا:دختر خدا نکشتت ترسیدم😀😃
خلاصه با خنده رفتیم سر میز غذا .
بعد شام رفتیم و بازی فکری کردیم .
بعدشم هر کدوم یه جا خوابمون برد 😴
از زبان *سوزی*
ادامه دارد...
_________________
#پارت_11
__________________
دوماه بعد
*تهیونگ*
دوماهه که سوزان اینجاس دیگه مثل قبل باهم لج و لجبازی نمیکنیم شدیم مثل دوست اگه کمکی بخواد به من میگه نمیدونم چرا وقتی ازم کمک میخواد خوشحال میشم .
سوزی بازم شیطنتای خودشو داره 😆
از وقتی اومده خونمون خونه یه جور دیگه شده
پسرام باهاش خیلی جور شدن و دوسش دارن(به چشم برادری)
فعلا کسی نمیدونه اون دختر عمویه منه به جز کمپانی.
سوزی نصف روزو خونه نیست منو پسرام که سر کاریم اونم درسو دانشگاه و کارای ویلا .
ولی شبا باهم میشینیم و گپ میزنیم
تولد جیمین نزدیک بود و داشتیم باهم واسه تولد برنامه ریزی میکردیم بدون اینکه جیمین چیزی بدونه.
جونکوک"خب برنامتون چیه؟
سوزی"هیییم
نامجون"یه جشن دوستانه چطوره؟
سوزی"هیییم
شوگا"اره بدم نیس
سوزی"هییم
جیهوپ"یا یه جشن بزرگ 🤩
سوزی"هیییم
جین"اونم بد نیس
سوزی"هیییم
_سوزی تو چرا هی میگی هییم نظری نداری.
سوزی"خب من موافق جشن دوستانم فک کنم بیشتر خوشبگذره
_اوهوم
سوزی"اگه به من بود کلی نقشه شیطانی میکشیدم 😌
جونکوک که پیش سوزان نشسته بود موهاشو بهم زد و گفت:"شیطونی دیگه 😉
نامجون"عه بچه ها جیمین داره میاد عادی باشید:/
جین که دید اوضاع خرابه و ضایعس از سوزی پرسید"راستی سوزان کارای ویلا خوب پیش میره
سوزی:هاا....اها اره اره خیلی خوب پیش میره .
به زور جلو خودمو گرفتم تا نخندم مثلا داشتن مخفی میکردن😂
نامجون:کیییی گشنشه؟
همه باهم به جز سوزی "من🖐
همه برگشتیم سمت سوزی ،یه چند دقیقه همینجور ساکت بود که یع هو داد زد "منم گشنمه :/
که چسبیدیم به دیوار
شوگا:دختر خدا نکشتت ترسیدم😀😃
خلاصه با خنده رفتیم سر میز غذا .
بعد شام رفتیم و بازی فکری کردیم .
بعدشم هر کدوم یه جا خوابمون برد 😴
از زبان *سوزی*
ادامه دارد...
_________________
۳.۵k
۱۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.