𝓟𝓪𝓻𝓽 41 ☕🪶
𝓟𝓪𝓻𝓽 41 ☕🪶
ا/ت ویو
ا/ت : چی گفت؟
به چشمام زل زد
آرمین : چرا میخوای بدونی؟
ا/ت : خب حتما چیز مهمیه که انقدر عصبیت کرده
سرشو پایین گرفت
آرمین : گفت که... مادرم ناتنی بوده و.. مادر واقعیم نبوده
ا/ت : من... متاسفم
بغلش کرد دستامو دورش حلقه کردم نمیتونم تو این وضعیت تنهاش بزارم صدای اشک آلودش اومد
آرمین : خیلی سخته ا/ت... خیلی سخته بعد از سال ها...متوجه بشی کسی که این همه سوال به...عنوان مادرت...میدیدی مادر واقعیت...نبوده
ا/ت : میدونم سخته ولی اینم میگذره تموم میشه
آرمین : پیداش میکنم
ا/ت : آره پیدا میکنی تو بلاخره پیدا میکنی
آرمین : ممنونم ا/ت... با این کارایی که .... در حقت کردم ولی تو... بازم اینجایی و.. نرفتی... من متاسفم
ا/ت : نمیتونم اینجوری ولت کنم و برم نمیشه
آرمین : ممنونم
بلندش کردم و خوابوندم رو تخت کتشون دراوردم و پتورو روش کشیدم کنارش نشستم دستمو گرفت
ا/ت : یکم بخواب آروم میشی
سرشو به معنی باشه تکون داد و چشماشو بست
.......
بهش نگاه کردم خوابش برده بود از روی تخت بلند شدم و رفتم بیرون آریان جلوی در ایستاده بود
آریان : چیشده بود؟
شاید نمیخواد که آریان خبر داشته باشه برای همین نمیتونم بهش بگم
ا/ت : مشکل کاری بود خودش فردا بهت میگه
آریان : الان چطوره؟
ا/ت : خوابیده
بدون اینکه صبر کنم تا جوابی ازش بشنوم رفتم که دستمو گرفت و کشید سمت خودش
ا/ت : ولم کن
آریان : الان که آرمین خوابه از چی میترسی؟
ا/ت :فتم ولم کن
آریان : اگه نکنم؟
ا/ت : داد میزنم
دستشو گزاشت جلوی دهنم و چسبوندم به دیوار با چشمای گرد نگاش میکردم
آریان : بهت گفتم خودت بیا اما گوش نکردی وقتی به حرفم گوش نکنی همین میشه نمیتونی رو حرف من حرف بزنی جوجه
اینو گفت و کشوندم تو اتاق و درو پشت سرش بست رفت سمت تخت و هولم داد رو تخت روم نشست با یه دستش جلوی دهنمو داشت با یه دست دیگش در کشور رو باز کرد و چسبوندن دراورد با دندون یکم ازش کند و چسبوند به دهنم دست او محکم گرفت نمیتونستم تکون بخورم سرشو برد تو گودی گردنم بوسه ها ریز و درشت میزاشت تقلا میکردم توس همون حالت با صدای خمار گفت :
آریان : این تازه اولشه داری تقلا میکنی ؟
قطره اشکام دونه دونه از چشمم میچکید
کم کم رفت پایین تر با یه دستش دو تا دستامو بالا سرم گرفت و با اون یکی دستش خواست لباسمو پاره کنه
خدا خدا میکردم که یکی بیاد و نجاتم بده چی میشد یه اتفاقی بیوفته و من از این جهنم نجات پیدا کنم
خواست لباسامو داره کنه که تلفنش زنگ خورد فحشی نثارش کرد و به فرد پشت خط لعنت فرستاد در حالی که من اون فردو فرشته خودم میدونستم
از روم بلند شد سریع پاشدم چسب رو دهنمو کندم و از اتاق فرار کردم بیرون سریع رفتم سمت اتاق خودم و درو باز کردم و پشت سرم بستمش نفسام تند شده بودن اینجا امنیت ندارم احساس نا امنی میکنم احساس میکنم آرامش ندارم
رفتم سمت کشو و بازش کردم و کیلیدو از داخلش برداشتم و درو قفل کردم سعی کردم آروم باشم و نفس عمیق بکشم
ا/ت ویو
ا/ت : چی گفت؟
به چشمام زل زد
آرمین : چرا میخوای بدونی؟
ا/ت : خب حتما چیز مهمیه که انقدر عصبیت کرده
سرشو پایین گرفت
آرمین : گفت که... مادرم ناتنی بوده و.. مادر واقعیم نبوده
ا/ت : من... متاسفم
بغلش کرد دستامو دورش حلقه کردم نمیتونم تو این وضعیت تنهاش بزارم صدای اشک آلودش اومد
آرمین : خیلی سخته ا/ت... خیلی سخته بعد از سال ها...متوجه بشی کسی که این همه سوال به...عنوان مادرت...میدیدی مادر واقعیت...نبوده
ا/ت : میدونم سخته ولی اینم میگذره تموم میشه
آرمین : پیداش میکنم
ا/ت : آره پیدا میکنی تو بلاخره پیدا میکنی
آرمین : ممنونم ا/ت... با این کارایی که .... در حقت کردم ولی تو... بازم اینجایی و.. نرفتی... من متاسفم
ا/ت : نمیتونم اینجوری ولت کنم و برم نمیشه
آرمین : ممنونم
بلندش کردم و خوابوندم رو تخت کتشون دراوردم و پتورو روش کشیدم کنارش نشستم دستمو گرفت
ا/ت : یکم بخواب آروم میشی
سرشو به معنی باشه تکون داد و چشماشو بست
.......
بهش نگاه کردم خوابش برده بود از روی تخت بلند شدم و رفتم بیرون آریان جلوی در ایستاده بود
آریان : چیشده بود؟
شاید نمیخواد که آریان خبر داشته باشه برای همین نمیتونم بهش بگم
ا/ت : مشکل کاری بود خودش فردا بهت میگه
آریان : الان چطوره؟
ا/ت : خوابیده
بدون اینکه صبر کنم تا جوابی ازش بشنوم رفتم که دستمو گرفت و کشید سمت خودش
ا/ت : ولم کن
آریان : الان که آرمین خوابه از چی میترسی؟
ا/ت :فتم ولم کن
آریان : اگه نکنم؟
ا/ت : داد میزنم
دستشو گزاشت جلوی دهنم و چسبوندم به دیوار با چشمای گرد نگاش میکردم
آریان : بهت گفتم خودت بیا اما گوش نکردی وقتی به حرفم گوش نکنی همین میشه نمیتونی رو حرف من حرف بزنی جوجه
اینو گفت و کشوندم تو اتاق و درو پشت سرش بست رفت سمت تخت و هولم داد رو تخت روم نشست با یه دستش جلوی دهنمو داشت با یه دست دیگش در کشور رو باز کرد و چسبوندن دراورد با دندون یکم ازش کند و چسبوند به دهنم دست او محکم گرفت نمیتونستم تکون بخورم سرشو برد تو گودی گردنم بوسه ها ریز و درشت میزاشت تقلا میکردم توس همون حالت با صدای خمار گفت :
آریان : این تازه اولشه داری تقلا میکنی ؟
قطره اشکام دونه دونه از چشمم میچکید
کم کم رفت پایین تر با یه دستش دو تا دستامو بالا سرم گرفت و با اون یکی دستش خواست لباسمو پاره کنه
خدا خدا میکردم که یکی بیاد و نجاتم بده چی میشد یه اتفاقی بیوفته و من از این جهنم نجات پیدا کنم
خواست لباسامو داره کنه که تلفنش زنگ خورد فحشی نثارش کرد و به فرد پشت خط لعنت فرستاد در حالی که من اون فردو فرشته خودم میدونستم
از روم بلند شد سریع پاشدم چسب رو دهنمو کندم و از اتاق فرار کردم بیرون سریع رفتم سمت اتاق خودم و درو باز کردم و پشت سرم بستمش نفسام تند شده بودن اینجا امنیت ندارم احساس نا امنی میکنم احساس میکنم آرامش ندارم
رفتم سمت کشو و بازش کردم و کیلیدو از داخلش برداشتم و درو قفل کردم سعی کردم آروم باشم و نفس عمیق بکشم
۶۵.۸k
۲۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.