رمان بغلی من

رمان بغلی من

پارت ۵۴
یاشار: آروم سری تکون دادم و نگاهی به ستایش کردم یکم گونه هاش قرمز شده بود

دیانا: توام باهاش راه میریا

ارسلان: چیکار کردم مگه

دیانا: هیچی

ارسلان: الحمدلله

دیانا: مزنمتا

ارسلان: صدای زنونه شب خاستگاری خوبیت نداره نداره

دیانا: لبم کج شد که مادر ستایش مبارک باشه ای گفت

یاشار: چشاش ستایش پر از ذوق بود
دیدگاه ها (۱)

رمان بغلی من پارت ۵۵ستایش: روی صندلی نشستم یاشار داشت میومد ...

رمان بغلی من پارت۵۶مادر ستایش: دخترم وقتی از در اتاق اومد بی...

رمان بغلی من پارت ۵۳دیانا: این چه حرفیه مشکلی نیستارسلان :آر...

رمان بغلی من پارت ۵۲دیانا: اخمی کردم بدون اینکه کسی متوجه بش...

رمان بغلی من پارت ۵۱دیانا: تو دلم خاک تو سری بهشون گفتم که ب...

رمان بغلی من پارت ۴۷ارسلان: حله دیانا: آه آه فردا میخوای زن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط