پارت پنج ازدواج اجباری
پارت پنج ازدواج اجباری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا/ت ویو
که یه دفعه ابجی منحرفش اومد داخل سرمو بلند کردم بهش نگاه کردم که خودشو جمع و جور کرد
آ ک_ عاام چیزه نمیخواستم مزاحم کارتون بشم ولییی عمه گفت بیاین بریم دیر شد
اینو گفت و با عجله رفت شت همینو کم داشتم سریع از روی کوک بلند شدم و دستشو گرفتم که بلندش کنم بلند شد چشم تو چشم بودیم یه دفعه هردومون زدیم زیر خنده بعد از خنده با هر عذابی که بود کوک رو کردم بیرون تا لباسامو بپوشم خودمم نمیدونستم کجا میخوایم بریم فقط میدونستم اگه نرم مامانم میکشتم فکر کنم میخواستیم بریم سمت پاریس(ا/ت توی کره هستش و تا پاریس فقط یک ساعت راهه البته بگم واقعیشو نمیدونم چند ساعت راهه ولی توی رمان یک ساعت هستش) به هرحال لباس برداشتم و درست حدس زده بودم میخواستیم بریم پاریس من میخواستم با ماشین خودم بیام که مامانم قبول نمیکرد که کوک نجاتم داد
_عمه من باهاش برم شما راضی میشید؟
م ا _ ارع فداتشم تو باهاش بری خیالم راحتتره
_چشممم
کوک دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند
_ببین من تا جایی رو پشت فرمون میشینم بعد جاهامونو عوض میکنیم تا مامانت خیالش راحت بشه قبول؟
نمیدونستم دلیل خوب بودن کوک با من چیه ولی هرچی بود نمیخواستم خرابش کردم شروع کردم ریز ریز خندیدن و قبول کردم
+حله مرسی که پایه خل بازیامی
_ من خودم اخره خل بازیم برای همین کمکت میکنم پس ضایع بازی در نیاری هااا
+حواسم هست شریک جرم
وسایلامو گذاشتم توی ماشینم به کوک هم کمک کردم بزاره دیدم کوک دارع میرع سمت مامانم منم دنبالش راه افتادم تا رسیدم بهش اونم رسید به مامانم و نتونستم ازش بپرسم که چی میخواد بگه
_عمه من یه جاهای دیدنی توی راه سراغ دارم ا/ت گفت علاقه داره بره اونجاهارو ببینه اگه شما بزارید ما از اون طرف بریم بعد ماهم میایم قبول؟
پایان ادامه پارت بعد
شرایط:۱۱۵ تایی
۱۵تا لایک
۲۰تا کامنت
ادمین:امیدوارم حمایت داشته باشه وگرنه نمیزارما گفته باشممم
#جونگکوک #تهیونگ #نامجون #جین #شوگا #جیمین #جیهوپ #رمان #سناریو #بی_تی_اس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا/ت ویو
که یه دفعه ابجی منحرفش اومد داخل سرمو بلند کردم بهش نگاه کردم که خودشو جمع و جور کرد
آ ک_ عاام چیزه نمیخواستم مزاحم کارتون بشم ولییی عمه گفت بیاین بریم دیر شد
اینو گفت و با عجله رفت شت همینو کم داشتم سریع از روی کوک بلند شدم و دستشو گرفتم که بلندش کنم بلند شد چشم تو چشم بودیم یه دفعه هردومون زدیم زیر خنده بعد از خنده با هر عذابی که بود کوک رو کردم بیرون تا لباسامو بپوشم خودمم نمیدونستم کجا میخوایم بریم فقط میدونستم اگه نرم مامانم میکشتم فکر کنم میخواستیم بریم سمت پاریس(ا/ت توی کره هستش و تا پاریس فقط یک ساعت راهه البته بگم واقعیشو نمیدونم چند ساعت راهه ولی توی رمان یک ساعت هستش) به هرحال لباس برداشتم و درست حدس زده بودم میخواستیم بریم پاریس من میخواستم با ماشین خودم بیام که مامانم قبول نمیکرد که کوک نجاتم داد
_عمه من باهاش برم شما راضی میشید؟
م ا _ ارع فداتشم تو باهاش بری خیالم راحتتره
_چشممم
کوک دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند
_ببین من تا جایی رو پشت فرمون میشینم بعد جاهامونو عوض میکنیم تا مامانت خیالش راحت بشه قبول؟
نمیدونستم دلیل خوب بودن کوک با من چیه ولی هرچی بود نمیخواستم خرابش کردم شروع کردم ریز ریز خندیدن و قبول کردم
+حله مرسی که پایه خل بازیامی
_ من خودم اخره خل بازیم برای همین کمکت میکنم پس ضایع بازی در نیاری هااا
+حواسم هست شریک جرم
وسایلامو گذاشتم توی ماشینم به کوک هم کمک کردم بزاره دیدم کوک دارع میرع سمت مامانم منم دنبالش راه افتادم تا رسیدم بهش اونم رسید به مامانم و نتونستم ازش بپرسم که چی میخواد بگه
_عمه من یه جاهای دیدنی توی راه سراغ دارم ا/ت گفت علاقه داره بره اونجاهارو ببینه اگه شما بزارید ما از اون طرف بریم بعد ماهم میایم قبول؟
پایان ادامه پارت بعد
شرایط:۱۱۵ تایی
۱۵تا لایک
۲۰تا کامنت
ادمین:امیدوارم حمایت داشته باشه وگرنه نمیزارما گفته باشممم
#جونگکوک #تهیونگ #نامجون #جین #شوگا #جیمین #جیهوپ #رمان #سناریو #بی_تی_اس
۱۱.۲k
۰۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.