مافیای من
#مافیای_من
P:28
(ویو ا.ت)
فلیکس هم مثل من اهمیتی به نگاه های خیره ی دورو برش نداد و شروع به خوردن کرد
جمع توی سکوت سنگینی فرو رفته بود و هرکی سرش به کار خودش گرم بود که آروم فلیکس اومد دم گوشمو گفت
فلیکس: بعد غذا یه سورپرایزی برات دارم
سرمو به سمتش برگردوندم که فاصله ی صورتمون خیلی کم شد
لغمه ای که توی دهنم بودو غورت دادم و بعد با صدای آرومی گفتم
ا.ت: چه سوپرایزی؟
ابروهاشو بالا دادو گفت
فلیکس: نمیدونم !! باید صبر کنی
و بعد بدون اینکه منتظر جوابی باشه روشو اونور کردو دوباره مشغول خوردن شد
میدونستم هرچقدر هم اصرار کنم بهم نمیگه پس بیخیال شدم و دوباره مشغول غذا خوردن شدم
جمع دوباره توی سکوت فرو رفته بود و فقط این هیوجین بود که داشت با اون قیافه ی خشمگینش نگاهم میکرد
از نگاه های خیرش کلافه شده بودم پس سرمو بالا آوردم که باهم چشم تو چشم شدیم
با کمال سردی گفتم
ا.ت: انقدر با اون نگاهت منو نخور تموم شدم
با حرفم ابروهاش بالا پرید
پسرا ریز ریز شروع به خندیدن کردن و فلیکس پوزخندی زد
طولی نکشید که تعجبش جاشو به خشم داد
دوباره اخم کردو بدون حرف شروع به خوردن کرد
بعد از تموم کردم غذام بلند شدم
بدون توجه به جمع به سمت در خونه رفتم که فلیکس هم پشت سرم اومد
خودشو بهم رسوند دستشو به سمتم دراز کردو با لبخند گفت
فلیکس: بریم؟
لبخند زوری ای زدم و دستامو توی دستاش گزاشتم
پایان پارت ۲۸🤭
P:28
(ویو ا.ت)
فلیکس هم مثل من اهمیتی به نگاه های خیره ی دورو برش نداد و شروع به خوردن کرد
جمع توی سکوت سنگینی فرو رفته بود و هرکی سرش به کار خودش گرم بود که آروم فلیکس اومد دم گوشمو گفت
فلیکس: بعد غذا یه سورپرایزی برات دارم
سرمو به سمتش برگردوندم که فاصله ی صورتمون خیلی کم شد
لغمه ای که توی دهنم بودو غورت دادم و بعد با صدای آرومی گفتم
ا.ت: چه سوپرایزی؟
ابروهاشو بالا دادو گفت
فلیکس: نمیدونم !! باید صبر کنی
و بعد بدون اینکه منتظر جوابی باشه روشو اونور کردو دوباره مشغول خوردن شد
میدونستم هرچقدر هم اصرار کنم بهم نمیگه پس بیخیال شدم و دوباره مشغول غذا خوردن شدم
جمع دوباره توی سکوت فرو رفته بود و فقط این هیوجین بود که داشت با اون قیافه ی خشمگینش نگاهم میکرد
از نگاه های خیرش کلافه شده بودم پس سرمو بالا آوردم که باهم چشم تو چشم شدیم
با کمال سردی گفتم
ا.ت: انقدر با اون نگاهت منو نخور تموم شدم
با حرفم ابروهاش بالا پرید
پسرا ریز ریز شروع به خندیدن کردن و فلیکس پوزخندی زد
طولی نکشید که تعجبش جاشو به خشم داد
دوباره اخم کردو بدون حرف شروع به خوردن کرد
بعد از تموم کردم غذام بلند شدم
بدون توجه به جمع به سمت در خونه رفتم که فلیکس هم پشت سرم اومد
خودشو بهم رسوند دستشو به سمتم دراز کردو با لبخند گفت
فلیکس: بریم؟
لبخند زوری ای زدم و دستامو توی دستاش گزاشتم
پایان پارت ۲۸🤭
۷.۴k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.