🔹 او را ... (۲۰)
🔹 #او_را ... (۲۰)
یه چیز خوردم و راه افتادم سمت آدرسی که عرشیا فرستاده بود .
زنگ خونه رو زدم و رفتم تو .
- سلام عشق من ... خوش اومدی 😍
- سلام 😊
خونه خودته ؟؟
- نه پس خونه همسایمونه 😂
البته الان دیگه خونه شماست 😉
- بامزه منظورم اینه که تنها زندگی میکنی ؟؟
- نه ، فعلا با خیال تو زندگی میکنم تا روزی که افتخار بدی و اجازه بدی با خودت زندگی کنم 😘
- لوس ☺ ️
بغلم که میکرد ، یاد سعید میفتادم ...
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-بیستم/
یه چیز خوردم و راه افتادم سمت آدرسی که عرشیا فرستاده بود .
زنگ خونه رو زدم و رفتم تو .
- سلام عشق من ... خوش اومدی 😍
- سلام 😊
خونه خودته ؟؟
- نه پس خونه همسایمونه 😂
البته الان دیگه خونه شماست 😉
- بامزه منظورم اینه که تنها زندگی میکنی ؟؟
- نه ، فعلا با خیال تو زندگی میکنم تا روزی که افتخار بدی و اجازه بدی با خودت زندگی کنم 😘
- لوس ☺ ️
بغلم که میکرد ، یاد سعید میفتادم ...
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-بیستم/
۱.۴k
۰۸ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.