PT 23
PT 23
ویو ا.ته
حرفایی میزنه که قند تو دلم آب میشه متوجه گودیه زیر چشاش شدم نشون میداد اصلا نخوابیده ا.ت:یکی باید هواسش به خودت باشه مشخصه چند شبه نخوابیدی کوک:خوبم عزیزم ا.ت:بیا پیشم بخواب کوک:اما ا.ت:بیا دیگه کیوت نگاش کردم که قبول کرد کمی جا باز کردم واسش تا راحت باشه کنارم خوابیدم خودم طاق باز بودم و اون روبه خودم و نگام میکرد موهاشو از جلو چشش کنار زدم طول نکشید که چشاش بسته شد بوسه ای رو چشاش زدم و منم خوابیدم
ویو راوی
اون دوتا کنار هم آروم خوابیدن یه هفته گذشته بود که بلاخره ا.ته مرخص شد با کمک کوک راه رفت و به سمت بیرون رفتن ا.ت:آخیش هوایه خوب کوک:بلاخره اومدی بیرون ا.ت:واسم مثل زندون بود کوک:میای خونه من یا بریم خونه خودت ا.ت:میام خونه تو کوک:باشه عزیزم ویو ا.ت
خواستم یه قدم بردارم که صداش در اومد کوک:یاا پاتو رو زمین نزار اومد براید بغلم کرد ا.ت:کوکی خودم میتونم برم کوک:نشنیدی دکتر چی گفت نباید زیاد تحرک داشته باشی لبخندی زدم سرمو رو شونش گذاشتم ا.ت:باشه عشقم منو سمت ماشینش برد و نشوندم توش و با بقیه خدافظی کردیم و رفتیم سمت عمارت کمی ترافیک بود همون موقع دختر کوچولویی اومد جلو شیشم دختربچه:سلام خاده ا.ت:سلام کوچولو دختربچه:ازم گل میخلی؟ حداقل یه شاخه چشا مظلومی داشت کوک:کوچولو اینا چنده دختربچه:قیمتی نداله عمو(۴۵۰) کوک:چهارتا شاخه بم بده دختربچه:بفلمایید بچه گل رو بهش داد و کوک هم پول زیادی بهش داد دختربچه:ولی این ژیاده کوک:مهم نیست میتونی واسه خودت همه چی بخری دختربچه:ممنون عمو مراقب زنتون باشید کوک:حتما ترافیک باز شد و حرکت کردیم کوک:اینا همش مال تو عشقم ا.ت:یدونم کافی بود کوکی کوک:تو بیشتر از اینا ارزش داری پس همش واسه تو بوسه ای رو لبام کاشت و به سمت خونه رفتیم کوک ماشین پارک کرد پیاده شدم کوک هم دسته منو گرفت این عمارت منو یاد خاطره هامون میندازه روزی که اومدم اینجا و از همه چی ناامید بودم
ویو ا.ته
حرفایی میزنه که قند تو دلم آب میشه متوجه گودیه زیر چشاش شدم نشون میداد اصلا نخوابیده ا.ت:یکی باید هواسش به خودت باشه مشخصه چند شبه نخوابیدی کوک:خوبم عزیزم ا.ت:بیا پیشم بخواب کوک:اما ا.ت:بیا دیگه کیوت نگاش کردم که قبول کرد کمی جا باز کردم واسش تا راحت باشه کنارم خوابیدم خودم طاق باز بودم و اون روبه خودم و نگام میکرد موهاشو از جلو چشش کنار زدم طول نکشید که چشاش بسته شد بوسه ای رو چشاش زدم و منم خوابیدم
ویو راوی
اون دوتا کنار هم آروم خوابیدن یه هفته گذشته بود که بلاخره ا.ته مرخص شد با کمک کوک راه رفت و به سمت بیرون رفتن ا.ت:آخیش هوایه خوب کوک:بلاخره اومدی بیرون ا.ت:واسم مثل زندون بود کوک:میای خونه من یا بریم خونه خودت ا.ت:میام خونه تو کوک:باشه عزیزم ویو ا.ت
خواستم یه قدم بردارم که صداش در اومد کوک:یاا پاتو رو زمین نزار اومد براید بغلم کرد ا.ت:کوکی خودم میتونم برم کوک:نشنیدی دکتر چی گفت نباید زیاد تحرک داشته باشی لبخندی زدم سرمو رو شونش گذاشتم ا.ت:باشه عشقم منو سمت ماشینش برد و نشوندم توش و با بقیه خدافظی کردیم و رفتیم سمت عمارت کمی ترافیک بود همون موقع دختر کوچولویی اومد جلو شیشم دختربچه:سلام خاده ا.ت:سلام کوچولو دختربچه:ازم گل میخلی؟ حداقل یه شاخه چشا مظلومی داشت کوک:کوچولو اینا چنده دختربچه:قیمتی نداله عمو(۴۵۰) کوک:چهارتا شاخه بم بده دختربچه:بفلمایید بچه گل رو بهش داد و کوک هم پول زیادی بهش داد دختربچه:ولی این ژیاده کوک:مهم نیست میتونی واسه خودت همه چی بخری دختربچه:ممنون عمو مراقب زنتون باشید کوک:حتما ترافیک باز شد و حرکت کردیم کوک:اینا همش مال تو عشقم ا.ت:یدونم کافی بود کوکی کوک:تو بیشتر از اینا ارزش داری پس همش واسه تو بوسه ای رو لبام کاشت و به سمت خونه رفتیم کوک ماشین پارک کرد پیاده شدم کوک هم دسته منو گرفت این عمارت منو یاد خاطره هامون میندازه روزی که اومدم اینجا و از همه چی ناامید بودم
۷.۵k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.