PT 25
PT 25
خواست غذاشو بخوره که نزاشتم ا.ت:نخورش کوک کوک:چرا؟ قاشق رو ازش گرفتم مطمئن بودم غذا خودمم سمیه آجوما رو صدا کردم آجوما:چیشدع دخترم ا.ت:این غذا توش سمه آجوما:چ چی م من نمیدونستم کوک:تو از کجا میدونی ا.ت:تو هواست هست تو عمارتت چی میگذره یکی از ندیمه هات تو غذات سم ریخته بود عصبی شد حقم داره کوک:تو غذا توهم بود؟ ا.ت:صد در صد کوک:آجوما اینو ببرش آجوما:منو ببخش پسرم نمیدونستم کوک:مشکلی نیست آجوما پیتزا سفارش میدم آجوما تعظیمی کرد و رفت کوک:خوب بگو ببینم اون خدمتکار کی بوده ا.ت:همونی که میز رو چید جاسوسه کوک:فهمیدم عشقم همون موقع بادیگارد رو صدا زد که بیاد و اون دختر رو ببرن عصبی بود ولی جلو من نشون نمیداد رفت سمت انباری رفتم رو مبل چرمی نشستم و تکیه دادم بعد چند دقیقه کوک هم اومد و کنارم نشست ا.ت:گشنمه کوک از بیرون غذا سفارش داد پیتزا سفارش داد بعد اینکه غذامونو خوردیم کمی احساس ناراحتی میکردم کوک:ا.ته خوبی؟ ا.ت:خوبم اومد بغلم کرد محکم بعد بلندم کرد بردم تو اتاق خوابوندم رو تخت خودشم کنارم خوابید برگشتم سمتش رفتم تو بغلش اونم بغلم کرد سرمو آوردم بالا و نگاش کردم اونم نگام کرد موهامو زد کنار ا.ت:کوک کوک:جونم ا.ت:خیلی مراقب خودت باش اگه من نمیفهمیدم معلوم نبود چی میشد دستشو رو صورتم گذاشت کوک:تو همیشه فرشته نجاتم بودی یکی روز اولی که دیدمت یکی الان تا وقتی تو کنارم باشی من حالم خوبه لبخندی زدم و بعد لباشو بوسیدم اونم همراهی کرد و جدا شدیم کوک:فرشته من بعد چند دقیقه خوابیدم چشمامو باز کردم کوک نبود بلند شدم رفتم پایین ا.ت:آجوما آجوما:بله دخترم ا.ت:کوک کجاست آجوما:براشون مشکلی پیش اومد رفتن بهم گفتن مراقب شما باشم
خواست غذاشو بخوره که نزاشتم ا.ت:نخورش کوک کوک:چرا؟ قاشق رو ازش گرفتم مطمئن بودم غذا خودمم سمیه آجوما رو صدا کردم آجوما:چیشدع دخترم ا.ت:این غذا توش سمه آجوما:چ چی م من نمیدونستم کوک:تو از کجا میدونی ا.ت:تو هواست هست تو عمارتت چی میگذره یکی از ندیمه هات تو غذات سم ریخته بود عصبی شد حقم داره کوک:تو غذا توهم بود؟ ا.ت:صد در صد کوک:آجوما اینو ببرش آجوما:منو ببخش پسرم نمیدونستم کوک:مشکلی نیست آجوما پیتزا سفارش میدم آجوما تعظیمی کرد و رفت کوک:خوب بگو ببینم اون خدمتکار کی بوده ا.ت:همونی که میز رو چید جاسوسه کوک:فهمیدم عشقم همون موقع بادیگارد رو صدا زد که بیاد و اون دختر رو ببرن عصبی بود ولی جلو من نشون نمیداد رفت سمت انباری رفتم رو مبل چرمی نشستم و تکیه دادم بعد چند دقیقه کوک هم اومد و کنارم نشست ا.ت:گشنمه کوک از بیرون غذا سفارش داد پیتزا سفارش داد بعد اینکه غذامونو خوردیم کمی احساس ناراحتی میکردم کوک:ا.ته خوبی؟ ا.ت:خوبم اومد بغلم کرد محکم بعد بلندم کرد بردم تو اتاق خوابوندم رو تخت خودشم کنارم خوابید برگشتم سمتش رفتم تو بغلش اونم بغلم کرد سرمو آوردم بالا و نگاش کردم اونم نگام کرد موهامو زد کنار ا.ت:کوک کوک:جونم ا.ت:خیلی مراقب خودت باش اگه من نمیفهمیدم معلوم نبود چی میشد دستشو رو صورتم گذاشت کوک:تو همیشه فرشته نجاتم بودی یکی روز اولی که دیدمت یکی الان تا وقتی تو کنارم باشی من حالم خوبه لبخندی زدم و بعد لباشو بوسیدم اونم همراهی کرد و جدا شدیم کوک:فرشته من بعد چند دقیقه خوابیدم چشمامو باز کردم کوک نبود بلند شدم رفتم پایین ا.ت:آجوما آجوما:بله دخترم ا.ت:کوک کجاست آجوما:براشون مشکلی پیش اومد رفتن بهم گفتن مراقب شما باشم
۷.۲k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.