PT 22
PT 22
کوک:آره عزیزم گردنم رو بوسید ا.ت:میگی مینسو بیاد؟ کوک:باشه کوک مینسو رو صدا زد و اومد کوک:من میرم با دکتر حرف بزنم ا.ت:باشه مینسو:ا.ته چرا ا.ت:اونی لطفا با کوک رفتار بدی نداشته باش ما بعد سه چهار سال همو دیدیم نمیدونی چقدر دلمون برا هم تنگ شده همین بغل و بوس ها کافی نیست مینسو لطفا نمیخوام کوک ازم دور شه نمیخوام دوباره از دستش بدم (گریه) مینسو:باشه عزیزم گریه نکن سلفم گرفته بود مینسو:ا.ته خوبی؟ ا.ته:بهم آب بده مینسو بهم آب داد ولی بند نیومد سلفم باعث میشد دردم بگیره مینسو:ا.ته مینسو رفت بیرون مینسو:پرستار کسی اینجا نیست
ویو کوک
داشتم راجبه ا.ته با دکتر حرف میزدم که پرستار اومد پرستار:دکتر مثل اینکه خانوم ا.ته مشکلی پیش اومده براشون دکتر:چیشدع؟ کوک:ا.ته چیشده دکتر و پرستار به سرعت رفتن سمت اتاق ا.ته من هم رفتم دیدم که بزور داشت نفس میکشید خودمم نفسم سنگین شد درسته نفسم اونجا بود درد میکشید دکتر گفت براش دستگاه اکسیژن ببرن بعد چند دقیقه دکتر اومد بیرون کوک:دکتر چیشد؟ دکتر:نگران نباشید اینا طبیعیه میشه به طور مداوم اینطوری بشن کوک:حالش چطوره دکتر:بهشون اکسیژن وصل کردیم نباید فعلا برشدارن کوک:ممنونم دکتر رفت ا.ته با چشمایع نیمه باز و رنگه پریده رو تخت بود و این منو عذاب میداد ا.ت:کوک(بی حال) کوک:جونم رفتم سمتش روبه مینسو کردم کوک:چش شد؟ مینسو:داشتیم حرف میزدیم به سرفه افتاد بهش آب دادم ولی فایده نداشت کوک:باشه ممنون رفت بیرون کوک:وقتی انقدر برام عزیزی که نفسامم با تو میزنه لبخندی زد که قلبمو میلرزوند دستمو گرفت ا.ت:انقدر قلبمو نلرزون با حرفات سکته میکنما کوک:این چه حرفیه خدانکنه لبخندی زدم و موهاشو نوازش کردم
کوک:آره عزیزم گردنم رو بوسید ا.ت:میگی مینسو بیاد؟ کوک:باشه کوک مینسو رو صدا زد و اومد کوک:من میرم با دکتر حرف بزنم ا.ت:باشه مینسو:ا.ته چرا ا.ت:اونی لطفا با کوک رفتار بدی نداشته باش ما بعد سه چهار سال همو دیدیم نمیدونی چقدر دلمون برا هم تنگ شده همین بغل و بوس ها کافی نیست مینسو لطفا نمیخوام کوک ازم دور شه نمیخوام دوباره از دستش بدم (گریه) مینسو:باشه عزیزم گریه نکن سلفم گرفته بود مینسو:ا.ته خوبی؟ ا.ته:بهم آب بده مینسو بهم آب داد ولی بند نیومد سلفم باعث میشد دردم بگیره مینسو:ا.ته مینسو رفت بیرون مینسو:پرستار کسی اینجا نیست
ویو کوک
داشتم راجبه ا.ته با دکتر حرف میزدم که پرستار اومد پرستار:دکتر مثل اینکه خانوم ا.ته مشکلی پیش اومده براشون دکتر:چیشدع؟ کوک:ا.ته چیشده دکتر و پرستار به سرعت رفتن سمت اتاق ا.ته من هم رفتم دیدم که بزور داشت نفس میکشید خودمم نفسم سنگین شد درسته نفسم اونجا بود درد میکشید دکتر گفت براش دستگاه اکسیژن ببرن بعد چند دقیقه دکتر اومد بیرون کوک:دکتر چیشد؟ دکتر:نگران نباشید اینا طبیعیه میشه به طور مداوم اینطوری بشن کوک:حالش چطوره دکتر:بهشون اکسیژن وصل کردیم نباید فعلا برشدارن کوک:ممنونم دکتر رفت ا.ته با چشمایع نیمه باز و رنگه پریده رو تخت بود و این منو عذاب میداد ا.ت:کوک(بی حال) کوک:جونم رفتم سمتش روبه مینسو کردم کوک:چش شد؟ مینسو:داشتیم حرف میزدیم به سرفه افتاد بهش آب دادم ولی فایده نداشت کوک:باشه ممنون رفت بیرون کوک:وقتی انقدر برام عزیزی که نفسامم با تو میزنه لبخندی زد که قلبمو میلرزوند دستمو گرفت ا.ت:انقدر قلبمو نلرزون با حرفات سکته میکنما کوک:این چه حرفیه خدانکنه لبخندی زدم و موهاشو نوازش کردم
۷.۰k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.