عشق.واقعی.من
#عشق.واقعی.من
#پارت8
اروم لیوان و داد دستم بازم با تعجب داشتم نگاش میکردم ک گفت تا تهش باید بخوریش زود باش
اروم لبخند زدم ابمیوه رو سرکشیدم لیوانو ازم گرفت گذاشت رو میزی ک یکم اونور تر بود پتورو گرفت سمتم گفت بنداز رو خودت زود
گفتم نمخاد سردم نیس
با لجبازی گفت منم نگفتم سردتع یا نع
اجازع حرف زدن بهم نداد پتورو انداخت رو کتفام دور پیچید
گفت اها حالا شد
بد نشست کنارم نمیدونم چقد گذشت برگشتم سمت رها دیدن سرشو تکیع داد ب اهن تاپ خابیدع از سرما تو خودش جم شد پتورو کنار زدم اروم کشیدمش سمت خودم سرشو گذاشتم رو سینم پتورو کشیدم رو هردومون چقد ناز میخابع اروم دستمو کردمو تو موهای کوتاش اروم داشتم نازش میکردم ک صدای مبین از جلوم اومد پسید خابع
گفتم اوهوم
رفت دوتا صندلی اورد شکیب و صدا کرد اومدن نشستن جلوم
شکیب اروم گف میخای یکم ب حست فک کنی من واقعن نگرانتونم هم نگران تو هم رها
مبین گفت امم طاها من درکت میکنم چون رو نازی خودم همینطوری شدم ولی
سوکوت کرد اروم گفتم ولی چی
گفت امم چجوری بگم امم طاها داداشم بیا دس از سر رها بردار همم
اروم گفتم ینی چی مبین
شکیب گفت طاها تو هنو نتونسی با کارع پریا کنار بیای من حس میکنم حست هوسع
اروم گفتم ار راس میگین هوسع
پاشدم مبین جاشو بام عوض کرد داشتم میرفتم سمت خونع ک شکیب گفت طاها اخر هفتع دیگ یع مهمونیع ارش میخاد ب رها بیشتر نزدیک شع بیا شاید حست ازبین برع
با این حرفش مکث کردم سوزش اشکو ت چشام حس میکردم هه این منم ک انقد سنگدل بود حتی وقتی یکی از بهترین دوستاش مرد حتی یع قطر اشکم از چشاش نریخت همونم ک حتی عشقشو لخت ت بغل یکی دیگ دید گریع نکرد بد الا واس یکی ک همع میگن حست هوسع چشام پر میش همونطور تو فکر بودم ک یع دست رو کتفم نشست با ترس برگشتم دیدم شکیبع دارع با تعجب نگام میکنع
گفتم بلع شکیب
اروم با انگشتش زیر چشمو پاک کرد اه لنتی چرا حواسم نبود ک اشکام ریختع فقد داش نگام میکرد کلافع یا دست تو موهام کشیدم
گفتم کاری داشتی
گفت امم گفتم میای مهمونی
با یع لحن خیلی جدی ک خودم تعجب کردع بودم گفتم ار
سر تکون داد برگشتم سمت خونع رفتم سوییچ ماشین و وسایلامو برداشتم از خونع زدم بیرون مبین و شکیب داشتن حرف میزدن ولی معلوم بود دوتاشون بشدت عصبین اوف اصن ب من چ رفتم سمت ماشین ک شکیب صدا کرد برگشتم سمتش
گفتم جان
گفت کجا میری
کلافع گفتم خونع
گفت بمون کجا میخای بری بمون دور هم باشیم
جدی گفتم ن شکیب حالم اوکی نیس میخام یکم تنها باشم
شکیب سرتکون داد
مبین گفت مراقب خودت باش
اروم سر تکون دادم نشستم تو ماشین با تموم سرعت روندم سمت خونع رفتم بالا...
ادامه دارد....
#پارت8
اروم لیوان و داد دستم بازم با تعجب داشتم نگاش میکردم ک گفت تا تهش باید بخوریش زود باش
اروم لبخند زدم ابمیوه رو سرکشیدم لیوانو ازم گرفت گذاشت رو میزی ک یکم اونور تر بود پتورو گرفت سمتم گفت بنداز رو خودت زود
گفتم نمخاد سردم نیس
با لجبازی گفت منم نگفتم سردتع یا نع
اجازع حرف زدن بهم نداد پتورو انداخت رو کتفام دور پیچید
گفت اها حالا شد
بد نشست کنارم نمیدونم چقد گذشت برگشتم سمت رها دیدن سرشو تکیع داد ب اهن تاپ خابیدع از سرما تو خودش جم شد پتورو کنار زدم اروم کشیدمش سمت خودم سرشو گذاشتم رو سینم پتورو کشیدم رو هردومون چقد ناز میخابع اروم دستمو کردمو تو موهای کوتاش اروم داشتم نازش میکردم ک صدای مبین از جلوم اومد پسید خابع
گفتم اوهوم
رفت دوتا صندلی اورد شکیب و صدا کرد اومدن نشستن جلوم
شکیب اروم گف میخای یکم ب حست فک کنی من واقعن نگرانتونم هم نگران تو هم رها
مبین گفت امم طاها من درکت میکنم چون رو نازی خودم همینطوری شدم ولی
سوکوت کرد اروم گفتم ولی چی
گفت امم چجوری بگم امم طاها داداشم بیا دس از سر رها بردار همم
اروم گفتم ینی چی مبین
شکیب گفت طاها تو هنو نتونسی با کارع پریا کنار بیای من حس میکنم حست هوسع
اروم گفتم ار راس میگین هوسع
پاشدم مبین جاشو بام عوض کرد داشتم میرفتم سمت خونع ک شکیب گفت طاها اخر هفتع دیگ یع مهمونیع ارش میخاد ب رها بیشتر نزدیک شع بیا شاید حست ازبین برع
با این حرفش مکث کردم سوزش اشکو ت چشام حس میکردم هه این منم ک انقد سنگدل بود حتی وقتی یکی از بهترین دوستاش مرد حتی یع قطر اشکم از چشاش نریخت همونم ک حتی عشقشو لخت ت بغل یکی دیگ دید گریع نکرد بد الا واس یکی ک همع میگن حست هوسع چشام پر میش همونطور تو فکر بودم ک یع دست رو کتفم نشست با ترس برگشتم دیدم شکیبع دارع با تعجب نگام میکنع
گفتم بلع شکیب
اروم با انگشتش زیر چشمو پاک کرد اه لنتی چرا حواسم نبود ک اشکام ریختع فقد داش نگام میکرد کلافع یا دست تو موهام کشیدم
گفتم کاری داشتی
گفت امم گفتم میای مهمونی
با یع لحن خیلی جدی ک خودم تعجب کردع بودم گفتم ار
سر تکون داد برگشتم سمت خونع رفتم سوییچ ماشین و وسایلامو برداشتم از خونع زدم بیرون مبین و شکیب داشتن حرف میزدن ولی معلوم بود دوتاشون بشدت عصبین اوف اصن ب من چ رفتم سمت ماشین ک شکیب صدا کرد برگشتم سمتش
گفتم جان
گفت کجا میری
کلافع گفتم خونع
گفت بمون کجا میخای بری بمون دور هم باشیم
جدی گفتم ن شکیب حالم اوکی نیس میخام یکم تنها باشم
شکیب سرتکون داد
مبین گفت مراقب خودت باش
اروم سر تکون دادم نشستم تو ماشین با تموم سرعت روندم سمت خونع رفتم بالا...
ادامه دارد....
۴۴.۹k
۲۶ بهمن ۱۳۹۹