p
p..91
ییبو خودشو جمع جور کرد میخواست به دنبال شن بره باید اونو میکشت
ژان ..کجا داری میری
ییبو ..باید اونو بکشم تا به این جنگ خاتمه بدم
ژان.. اون کریستال جادو دوباره تورو میکشه
ییبو.. با این همه من تنها کسی هستم که میتونم اونو از بین ببرم
ژان.. منم باهات میام
ییبو ..نمیخواد تو اینجا بمون
ژان ..اما
ییبو ..نگران نباش من زودی برمیگردم
ییبو از اونجا رفت
امپراطور آسمانی وقتی دید ییبو به دنبال شن رفته سرباز های آسمانی به دنبالش فرستاد
چن ژیوان هم از محل جنگ دور شد
لیژان ..حالا چیکار کنیم
دینگ یوشی ..مراقب باش ببین مردم آسیب نبینند
لیژان ..باشه
همون موقع لیژان چشمش به وانگ افتاد
لیژان ..برادر
وانگ به سمت لیژان برگشت
وانگ ..میشناسمت
لیژان یه لحضه تو شک رفت
یکی از سرباز ها میخواست به لیژان حمله کنه که وانگ سریع نجاتش داد
وانگ.. مراقب باش
بعد از لیژان دور شد
لیژان ..اون منو نشناخت
دینگ یوشی ..اون حافظه خودشو از دست داده
لیژان.. چی چطور زندست چه اتفاقی افتاده
دینگ یوشی ..لینگ هه نجاتش داده بعدا برات توضیح میدم..
نئوهو ..خب وقتشه امپراطور آسمانی کشته بشه
نئوهو به سمت اون حمله کرد و امپراطور آسمانی باهاش درگیر شد
شوکای به شن رسید
شوکای.. دیگه آخر خطه
شن ..فک نمیکنم
یهویی کلی سرباز از پشت شن بیرون اومدن و لئو وولی شوکای دلربا محاصره کردن
شوکای.. عوضی مارو تو تله انداخت
دلربا ..فقط باید مقاومت کنیم
موجین تو جنگ به طرف ژان حمله کرد و ژان باهاش درگیر شد
موجین.. از اونجایی که ییبو بهت علاقه داره همینجا میکشمت
ژان.. منو دست کم گرفتی
موجین و ژان باهم درگیر شدن
چینیونگ از قصر بیرون رفته بود کسی حواسش بهش نبود اون تو جنگل کنار یک سخره بود
چینیونگ..متاسفم بخاطر اتفاق هایی که افتاده نمیتونم دیگه با این حس گناه که باعث مرگ شاهدخت شیطان شدم زندکی کنم
آخرین چیزی که بهش لکر کرد موجین بود و گفت متاسفم خودشو از سخره پرت کرد پایین
لئو وولی و شوکای بقیه در حال مقاومت بودن تمام سرباز هاشون کشته شده بودن که لئوو به سمت شن حمله کرد شن یهویی دستو پاچه شد که یهو یکی از سرباز ها به سمت لئو وولی تیر سمی پرتاب کردن لئو وولی یهویی افتاد اون سمت نتونست کاری بکنه
تیر به قلبش خورده بود
شن خندید گفت عاقبت در افتادن با من همینه
کریستال جادو برداشت تا باهاش لئوو بکشه
شن.. نگران نباش مرگ با افتخاری خاهی داشت
همین که خواست شلیک کنه ییبو با سرباز های آسمانی بهش حمله کردن
شوکای سریع رفت کنار لئوو
شوکای.. خوبی تاقت بیار خوب میشی
لئوو..خوب گوش کن شاید نتونم این حرفارو دیگه بگم
شوکای.. اروم باش تو خوب میشی قول میدم
لئو وولی.. یادمه پدرم یه بار بهم گفت اگه بخوایی کسی نبود کنی باید از جایی که قدرت میگیره شروع به نابودیش کنی ..
شوکای ..منظورت چیه
لئوو..برای نابودی کریستال باید از قسمتی که به هم وصل میشن ضربه بزنی
فقط اینطوری نابود میشه
شوکای اروم باش حالا میبرمت به قصر
لئوو..نیازی نیست
بعد گل مویی از لباسش در آورد گفت در عوض اینو به کسی کع میگم بده
شوکای ..به کی ؟
لئو وولی.. اینو بده به لی مین شاهدخت شیاطین
شوکای.. نکنه تو
لئو وولی... درسته من همیشه دوسش داشتم نتونستم بهش بگم اما اکه این آخرین فرصتم باشه تو بهش بگو
شوکای ..خودت اینو بهش بگو
لئو وولی.. نه اون به کسی دیگه علاقه داره من میدونم اینو بهش بده و بهش بگو که متاسفم نتونستم براش کاری کنم
شوکای ..اروم باش
لئو وولی.. باید ییبو به عنوان پادشاه قبول کنید اون تنها کسیه که لیاقتش داره لئو وولی کم کم چشماشو بست
شوکای داد زد نهههههههههههه میکشمت شن با دادش ییبو به اونا نگاه کرد و دید لئو وولی مرده ییبو عصبی شد و به سمت شن حمله کرد ..
شوکای ..نه چشماتو باز کن
دلربا..اون مرده ولش کن
شوکای.. نه نمرده
دلربا هیچی نگفت فقط گریش گرفت
موجین و ژان در حال مبارزه بودن خوب داشتن مبارزه میکردن که موجین به قسمتی که ژان چاقو خورده بود ضربه زد و اون افتاد اون طرف شمشیرشم یه طرف دیگه افتاد
موجین ..حالا میکشمت
شمشیرشو برداشت همین که خواست بکشتش از پشت یکی دیگه بهش ضربه زد موجین که پخش زمین شد لینگ هه نمایان شد
لینگ هه.. حالت خوبه
ژان ..اره خوبم
لینگ هه دستشو دراز کرد و ژان بلند کرد
ییبو تمام سرباز های شن کشته بود
ییبو.. بازی تمومه
شن.. نه حالا کریستال جادو برداشت و تمام سرباز های آسمانی با خاک داشت یک سان میکرد
دلربا.. باید یک کاری بکنیم شن داره تمام افراد مارو میکشه..
شوکای همینجوری وایستاده بودت که شن یهویی بهش شلیک کرد ییبو سریع شوکای هول داد و شلیک کریستال به دستش خورد و باعث شد تعادلشو از دست بده
ییبو خودشو جمع جور کرد میخواست به دنبال شن بره باید اونو میکشت
ژان ..کجا داری میری
ییبو ..باید اونو بکشم تا به این جنگ خاتمه بدم
ژان.. اون کریستال جادو دوباره تورو میکشه
ییبو.. با این همه من تنها کسی هستم که میتونم اونو از بین ببرم
ژان.. منم باهات میام
ییبو ..نمیخواد تو اینجا بمون
ژان ..اما
ییبو ..نگران نباش من زودی برمیگردم
ییبو از اونجا رفت
امپراطور آسمانی وقتی دید ییبو به دنبال شن رفته سرباز های آسمانی به دنبالش فرستاد
چن ژیوان هم از محل جنگ دور شد
لیژان ..حالا چیکار کنیم
دینگ یوشی ..مراقب باش ببین مردم آسیب نبینند
لیژان ..باشه
همون موقع لیژان چشمش به وانگ افتاد
لیژان ..برادر
وانگ به سمت لیژان برگشت
وانگ ..میشناسمت
لیژان یه لحضه تو شک رفت
یکی از سرباز ها میخواست به لیژان حمله کنه که وانگ سریع نجاتش داد
وانگ.. مراقب باش
بعد از لیژان دور شد
لیژان ..اون منو نشناخت
دینگ یوشی ..اون حافظه خودشو از دست داده
لیژان.. چی چطور زندست چه اتفاقی افتاده
دینگ یوشی ..لینگ هه نجاتش داده بعدا برات توضیح میدم..
نئوهو ..خب وقتشه امپراطور آسمانی کشته بشه
نئوهو به سمت اون حمله کرد و امپراطور آسمانی باهاش درگیر شد
شوکای به شن رسید
شوکای.. دیگه آخر خطه
شن ..فک نمیکنم
یهویی کلی سرباز از پشت شن بیرون اومدن و لئو وولی شوکای دلربا محاصره کردن
شوکای.. عوضی مارو تو تله انداخت
دلربا ..فقط باید مقاومت کنیم
موجین تو جنگ به طرف ژان حمله کرد و ژان باهاش درگیر شد
موجین.. از اونجایی که ییبو بهت علاقه داره همینجا میکشمت
ژان.. منو دست کم گرفتی
موجین و ژان باهم درگیر شدن
چینیونگ از قصر بیرون رفته بود کسی حواسش بهش نبود اون تو جنگل کنار یک سخره بود
چینیونگ..متاسفم بخاطر اتفاق هایی که افتاده نمیتونم دیگه با این حس گناه که باعث مرگ شاهدخت شیطان شدم زندکی کنم
آخرین چیزی که بهش لکر کرد موجین بود و گفت متاسفم خودشو از سخره پرت کرد پایین
لئو وولی و شوکای بقیه در حال مقاومت بودن تمام سرباز هاشون کشته شده بودن که لئوو به سمت شن حمله کرد شن یهویی دستو پاچه شد که یهو یکی از سرباز ها به سمت لئو وولی تیر سمی پرتاب کردن لئو وولی یهویی افتاد اون سمت نتونست کاری بکنه
تیر به قلبش خورده بود
شن خندید گفت عاقبت در افتادن با من همینه
کریستال جادو برداشت تا باهاش لئوو بکشه
شن.. نگران نباش مرگ با افتخاری خاهی داشت
همین که خواست شلیک کنه ییبو با سرباز های آسمانی بهش حمله کردن
شوکای سریع رفت کنار لئوو
شوکای.. خوبی تاقت بیار خوب میشی
لئوو..خوب گوش کن شاید نتونم این حرفارو دیگه بگم
شوکای.. اروم باش تو خوب میشی قول میدم
لئو وولی.. یادمه پدرم یه بار بهم گفت اگه بخوایی کسی نبود کنی باید از جایی که قدرت میگیره شروع به نابودیش کنی ..
شوکای ..منظورت چیه
لئوو..برای نابودی کریستال باید از قسمتی که به هم وصل میشن ضربه بزنی
فقط اینطوری نابود میشه
شوکای اروم باش حالا میبرمت به قصر
لئوو..نیازی نیست
بعد گل مویی از لباسش در آورد گفت در عوض اینو به کسی کع میگم بده
شوکای ..به کی ؟
لئو وولی.. اینو بده به لی مین شاهدخت شیاطین
شوکای.. نکنه تو
لئو وولی... درسته من همیشه دوسش داشتم نتونستم بهش بگم اما اکه این آخرین فرصتم باشه تو بهش بگو
شوکای ..خودت اینو بهش بگو
لئو وولی.. نه اون به کسی دیگه علاقه داره من میدونم اینو بهش بده و بهش بگو که متاسفم نتونستم براش کاری کنم
شوکای ..اروم باش
لئو وولی.. باید ییبو به عنوان پادشاه قبول کنید اون تنها کسیه که لیاقتش داره لئو وولی کم کم چشماشو بست
شوکای داد زد نهههههههههههه میکشمت شن با دادش ییبو به اونا نگاه کرد و دید لئو وولی مرده ییبو عصبی شد و به سمت شن حمله کرد ..
شوکای ..نه چشماتو باز کن
دلربا..اون مرده ولش کن
شوکای.. نه نمرده
دلربا هیچی نگفت فقط گریش گرفت
موجین و ژان در حال مبارزه بودن خوب داشتن مبارزه میکردن که موجین به قسمتی که ژان چاقو خورده بود ضربه زد و اون افتاد اون طرف شمشیرشم یه طرف دیگه افتاد
موجین ..حالا میکشمت
شمشیرشو برداشت همین که خواست بکشتش از پشت یکی دیگه بهش ضربه زد موجین که پخش زمین شد لینگ هه نمایان شد
لینگ هه.. حالت خوبه
ژان ..اره خوبم
لینگ هه دستشو دراز کرد و ژان بلند کرد
ییبو تمام سرباز های شن کشته بود
ییبو.. بازی تمومه
شن.. نه حالا کریستال جادو برداشت و تمام سرباز های آسمانی با خاک داشت یک سان میکرد
دلربا.. باید یک کاری بکنیم شن داره تمام افراد مارو میکشه..
شوکای همینجوری وایستاده بودت که شن یهویی بهش شلیک کرد ییبو سریع شوکای هول داد و شلیک کریستال به دستش خورد و باعث شد تعادلشو از دست بده
- ۴.۷k
- ۰۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط