p

p..90

همگی قدرتشونو گزاشته بودن وداشتن ییبو مهرموم میکردن دینگ یوشی هرچی تمنا میکرد نمیتونست دستاشو باز کنه با تناب بسته بودنش

شوکای باخودش میگفت معذرت میخام ییبو ولی تنها راهه
داشتن ییبو مهروموم میکردن ک یهوی یکی از اسمون اومد و هاله قدرتشونو نابود کرد و
بله اون شخص ژان بود


بعد اومدن ژان وقتی هاله جادو شکست و باعث شد مهرموم موفق نباشه اولش همگی عصبانی شدن دینگ یوشی با دیدن ژان یک نفس راحت کشید

ژان.. معلوم هست دارین چیکار میکنید

شوکای ..تو اینجا چیکار میکنی

ژان ..اینجا هستم تا جلوی این فاجعه بزرگ بگیرم بعد این حرف ژان لیژان و دلربا هم پشت سر ژان اومدن لیژان سریع رفت سمت دینگ یوشی و دستاشو باز کرد

لیژان.. حالت خوبه
دینگ یوشی.. اره خوبم

ژان به پشت سرش نگاه کرد و ییبو دید گفت من نمیزارم اون به ارباب تاریکی تبدیل بشه

مالچانیو ..برو کنار بزار ما به کارمون برسیم

ژان برگشت و خیلی جدی گفت نمیرم

مالچانیو عصبی شد و به نگهبانان دستور داد که ببرنش نگهبانان میخواستن به زور ببرنش که با حرفای کسی وایستادن

امپراطور آسمانی ..جرئت دارید بهش دست بزنید با دیدن امپراطور مالچانیو و بقیه افراد آسمانی تعظیم کردن

مالچانیو.. اون تاریکی تو بدنش داره

امپراطور آسمانی..اون تاریکی تو بدنش نداره اینا همش دروغ اون پادشاه انالیندا خواهد شد

مالچانیو ..چییی
همگی تعجب کردن

امپراطور آسمانی.. اون نوه من و پسرپادشاه قبلی انالیندا هست

مالچانیو با این حرف امپراطور بیشتر جا خورد
مالچانیو.. این چطور نوه شماست پادشاه قبلی انالیندا پدر منه این پسر اون عوضیه که اونجا وایستاده

امپراطور با عصبانیت به شن نگاه کرد گفت

امپراطور.. اون کسی هست که باید دستگیر بشه اون این همه سال همه رو فریب داد اون کسی بود که نوه منو با پسر خودش عوض کرد اون باید تاوان این کارشو بده

شن خیلی ریلکس نگاه می‌کرد

نئوهو که داشت از نمایش لذت می‌برد

دینگ یوشی.. پس ییبو در واقع پسرپادشاه قبلی انالیندا هست حالا همه چیز منطقی شد

مالچانیو ..امکان نداره یه اشخال پدر من باشه من قبول نمیکنم

شن.. اروم باش پسر جان

ژان سمت ییبو رفت و کمکش کرد تا بلند شه

ییبو.. این حقیقت نداره

امپراطور.. باورم نمیشه که میخواستم نوه خودمو بکشم

پیرهای قبیله آسمانی گفتن حالا باید چیکار کنیم دستور چیه

امپراطور آسمانی.. من نوه خودمو به عنوان امپراطور بعدی انالیندا مشخص میکنم

چن ژیوان.. زود تصمیم نگیرید

لئو وولی.. منظورت چیه

چن ژیوان ..نمیتونیم کسیو که نمیتونه قدرتشو کنترل کنه امپراطور کنیم همین حالا هم نصف شهر بخاطر بی توجه ای این آقا از بین رفته

امپراطور آسمانی.. اون فقط نمیدونه چطور از قدرتش استفاده کنه من کمکش میکنم تا بتونه قدرتشو کنترل کنه

ییبو ..نیازی نیست من نمیتونم این جایگاه قبول کنم

ژان.. اما چرا

ییبو اروم گفت تا ژان بشنوه
ییبو.. مگه خودت نگفتی میخوایی جای اروم زندگی کنی اگه بخوام تورو کنار خودم داشته باشم نمیتونم قبول کنم

ژان ..اما این حقه توعه

ییبو این دفعه بلند گفت تا همه بشنون

ییبو ..من تا الان به عنوان پسر شن بزرگ شدم و باعث اشتباهات زیادی شدم خسارت های زیادی به شهر وارد شد همش تخسیر منه

امپراطور آسمانی ..اما

ژان یکم احساس گناه می‌کرد بخاطر اینکه ییبو قبول نمیکنه پادشاه بشه

همگی ساکت موندن و تعجب کردن که چرا ییبو
قبول نمیکنه

شن یهویی لبخندی زد

شن.. انگار نمیدونی اینکه کی امپراطور بشه دست شماها نیست بلکه دست منه یهویی کریستال جادو نشون داد گفت حالا کی امپراطور

امپراطور آسمانی به افرادش دستور داد تا اونو بکشن که همون لحضه کلی سرباز پشت شن جمع شدن

شن ..پس چرا وایستادین نابودشون کنید

سربازا خیلی زیاد بودن و به بقیه حمله کردن شن از اون فرصت استفاده کرد و از اونجا دور شد

شوکای ..نباید بزاریم کریستال با خودش ببره با یه عده سرباز به همراه دلربا لئو وولی به تعقیب شن رفت

نئوهو از فرصت استفاده کرد به ییبو و امپراطور آسمانی حمله کرد

مالچانیو هنوزم تو شک بود و کاری نمی‌کرد نه حمله نه دفاع

یهویی یکی از سرباز های شن بهش حمله کرد کع ژان سریع کشتش

ژان ..معلوم هست تو چه مرگته مگه نمیبینی چه اتفاقی افتاده

مالچانیو هیچی نمی‌گفت

ژان.. میدونم تو شکی که پدرت کیه اما حالا وقت این چیزا نیست حالا وقتشه که انتخاب کنی طرف کیو میگیری خوب یا بد

بعدشم از اونجا دور شد
دیدگاه ها (۲)

p..91ییبو خودشو جمع جور کرد میخواست به دنبال شن بره باید اون...

p..89شوکای همه گی اینجا جمع شدیم تا در مورد قدرتی که پدیدار...

p88 ژان و دلربا مخفیانه باز از زندان فرار کردن و میخاستن بر...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط