ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
part: 2
تمام مدتی که تویه فروشگاه گذشت بدون اینکه کوک اهمیتی به اِما بده سرش توی گوشیش گرم بود و نظری درمورد لباس عروس اِما نمیداد
کت و شلوار خودش رو هم بی اهمیت انتخاب کرد و اما رو به خونه اش رسوند!
اصلا حوصله ی اون دختر رو نداشت...
تا قبل از ازدواج با کلی دختر بود که البته قرارم نبود بعد از زندگی متاهلیش ارتباطش رو با اون دختر های پر عشوه که برای اندکی توجه از جانب کوک بال بال میزدن قطع کنه....!
اتفاقا شاید رفت و امدش با اون ها بیشترم میشد...
میتونست خیلی قاطع بگه فردا بدترین روز زندگیشه و دوست داره زمان متوقف شه و اصلا فردایی از راه نرسه!
اما مگه قرار بود خواسته اش بر اورده بشه؟
(فردا_ ۱۱ مارس _زمان ازدواج)
تنها صدای روحانی بود که به گوش اون دو میرسید
بعد از صدای "بله" گفتن هردو حالا این صداهای جیغ و دست زدن های اون ملت بیکار بود که شنیده میشد!
حالا نوبت حلقه ها بود
جونگکوک بدون اینکه ارتباطه چشمی با اون دختر برقرار کنه حلقه رو دستش کرد و اِما هم اینکارو متقابلا انجام داد
صبر کن
این جمعیت لعنت شده داشتن چی میگفتن؟
کلمه "ببوسش" بد جوری روی مخش بود
اما چاره ای نداشت
کمر دخترو گرفت.وصورتش رو جلو برد و یک بوسه سطحی گوشه ی لب هاش زد
اهمیتی به چهره ذوق زده و خجالتی دختر نداد!
(عمارت_جونگکوک)
وقتی وارد عمارت شدن جونگکوک به قصد رفتن به اتاق خودش و خوابیدن سمت پله ها رفت
هیع صبر کن!
چشم های خسته اش رو روی هم فشرد و بدون برگشتن سمت اِما لب زد
_ چی میخوای؟
اتاقمون کجاست؟
کلمه "اتاقمون" باعث شد پسر با صدای تمسخر امیزی بخنده
_ دلت خوشه؟ توقع داری تو اتاق من رویه یه تخت باهام بخوابی؟ "پوزخند"
بزار یه چیزی رو برات مشخص کنم!
تو یه این عمارت قانون هایی وجود داره!
فکر نکن حالا که همسرمی قراره خانم این خونه باشی...
این فقط یه ازدواج صوریه! من و توهم تنها یه همخونه!
دوست دارم هر چه زودتر این ۱۲ ماه فاکی تموم شه و تو گورتو گم کنی!
هانوووول
بعد از کلمه ی "هانول" دختری با لباس های مخصوص هول زده اومد جلو
_ب-بله_ا_ارباب!
_ اتاق این رو بهش نشون بده!
و بعد هم به سرعت از پله ها بالا رفت..
شرایط
۴۰ لایک
۶۳۰ عضو
۱۰ کامنت
☆________________________☆
یه چیزی
اون عزیزانی که وقت میزارن و تا اخر میخونن خیلی سخته بزنن و اون قلب رو قرمز کنن؟
حداقل یه کم انرژی بگیرم... ❤
و از اونایی که لایک و کامنت میزارن ممنون💜
part: 2
تمام مدتی که تویه فروشگاه گذشت بدون اینکه کوک اهمیتی به اِما بده سرش توی گوشیش گرم بود و نظری درمورد لباس عروس اِما نمیداد
کت و شلوار خودش رو هم بی اهمیت انتخاب کرد و اما رو به خونه اش رسوند!
اصلا حوصله ی اون دختر رو نداشت...
تا قبل از ازدواج با کلی دختر بود که البته قرارم نبود بعد از زندگی متاهلیش ارتباطش رو با اون دختر های پر عشوه که برای اندکی توجه از جانب کوک بال بال میزدن قطع کنه....!
اتفاقا شاید رفت و امدش با اون ها بیشترم میشد...
میتونست خیلی قاطع بگه فردا بدترین روز زندگیشه و دوست داره زمان متوقف شه و اصلا فردایی از راه نرسه!
اما مگه قرار بود خواسته اش بر اورده بشه؟
(فردا_ ۱۱ مارس _زمان ازدواج)
تنها صدای روحانی بود که به گوش اون دو میرسید
بعد از صدای "بله" گفتن هردو حالا این صداهای جیغ و دست زدن های اون ملت بیکار بود که شنیده میشد!
حالا نوبت حلقه ها بود
جونگکوک بدون اینکه ارتباطه چشمی با اون دختر برقرار کنه حلقه رو دستش کرد و اِما هم اینکارو متقابلا انجام داد
صبر کن
این جمعیت لعنت شده داشتن چی میگفتن؟
کلمه "ببوسش" بد جوری روی مخش بود
اما چاره ای نداشت
کمر دخترو گرفت.وصورتش رو جلو برد و یک بوسه سطحی گوشه ی لب هاش زد
اهمیتی به چهره ذوق زده و خجالتی دختر نداد!
(عمارت_جونگکوک)
وقتی وارد عمارت شدن جونگکوک به قصد رفتن به اتاق خودش و خوابیدن سمت پله ها رفت
هیع صبر کن!
چشم های خسته اش رو روی هم فشرد و بدون برگشتن سمت اِما لب زد
_ چی میخوای؟
اتاقمون کجاست؟
کلمه "اتاقمون" باعث شد پسر با صدای تمسخر امیزی بخنده
_ دلت خوشه؟ توقع داری تو اتاق من رویه یه تخت باهام بخوابی؟ "پوزخند"
بزار یه چیزی رو برات مشخص کنم!
تو یه این عمارت قانون هایی وجود داره!
فکر نکن حالا که همسرمی قراره خانم این خونه باشی...
این فقط یه ازدواج صوریه! من و توهم تنها یه همخونه!
دوست دارم هر چه زودتر این ۱۲ ماه فاکی تموم شه و تو گورتو گم کنی!
هانوووول
بعد از کلمه ی "هانول" دختری با لباس های مخصوص هول زده اومد جلو
_ب-بله_ا_ارباب!
_ اتاق این رو بهش نشون بده!
و بعد هم به سرعت از پله ها بالا رفت..
شرایط
۴۰ لایک
۶۳۰ عضو
۱۰ کامنت
☆________________________☆
یه چیزی
اون عزیزانی که وقت میزارن و تا اخر میخونن خیلی سخته بزنن و اون قلب رو قرمز کنن؟
حداقل یه کم انرژی بگیرم... ❤
و از اونایی که لایک و کامنت میزارن ممنون💜
۲۵.۹k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.