ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
part: 1
صبح با الارم گوشی از خواب بیدار شد
لعنت! دیشب تا ۴ صبح داشت فیلم میدید و حالا به قدری خوابش میومد که میتونست همونجا گوشی رو پرت کنه و به ادامه خوابش برسه...
اما بر خلاف میلش با چشم های نیمه باز و موهای شلخته ای که تا روی کمرش میومدن از روی تخت بلند شد
او امروز ۱۰ مارس بود!
یعنی فردا واقعا روز ازدواجش بود؟
باور اینکه دیگه داشت متاهل میشد براش سخت بود....
و اینکه اصلا علاقه ای تویه این ازدواج نبود سخت ترش هم میکرد...
یه ازدواج قراردادی و همچنین اجباری که به خاطر سود شرکته پدرشه!
تنها خوبیش این بود که این قرارداد فقط به مدت ۱۲ ماه بود...
حداقل اینکه قرار نبود با یک مرد پیر و به قول معروف از دماغ فیل افتاده ازدواج کنه تنها دلخوشیش بابت این ازدواج بود!
کسی که قرار بود به مدت ۱۲ ماه اون رو همسر خطاب کنه چهره جذاب و البته سردی داشت....
تیپ های مشکی و بیشتر مواقع لباس های رسمی به تن میکرد!
همیشه دوست داشت با مردی که بهش علاقه داره ازدواج کنه و بتونه هر زمان که خواستن همو ببوسن و باهم عشقبازی کنن
اما...
مثل اینکه تمام رویاهاش نابود شده بود!
بالاخره به افکارش پایان داد و همراه با جونگکوکی که اومده بود دنبالش برای خرید بعد از سلام سرد و کوتاه همشگیشون سوار ماشین شد و سمت بزرگترین مرکز خرید سئول به راه افتادن...
_ بهت گفته بودم که بهتره اینترنتی خرید کنیم! من تو شرکت خیلی کار دارم...
+ و باید بگم این هم خواسته ی پدرم بود نه من!
درضمن یجوری رفتار نکن که من از ازدواج با تو خوشحالم!
تو همه ی رویاهامو به پوچ تبدیل کردی!
_ حواست به کلماتی که از اون دهن کوچیکت خارج میشن باشه...
چرا ازش برای چیز های بهتری ازدواج نمیکنی؟ هوم بیب؟
بی توجه به لحن تمسخرامیز مرد سرش رو به طرف شیشه های ماشین کج کرد و سعی کرد بحث بینشون رو خاطمه بده....
شرایط:
۳۵ لایک
۶۲۰ عضو ها
۵ کامنت
☆______________________________☆
خب دوستان میگم یه سوااال
چرااا فیک برادر ناتنیم که تموم شد حمایتایه شماهاهم تموم شددد
بابا خب ایگم نکنید دیگه🥲
راستی درمورد این فیکمون...
لطفا بهش زمان بدید قراره جالب تر از اونی که فکر میکنید باشه ❤
part: 1
صبح با الارم گوشی از خواب بیدار شد
لعنت! دیشب تا ۴ صبح داشت فیلم میدید و حالا به قدری خوابش میومد که میتونست همونجا گوشی رو پرت کنه و به ادامه خوابش برسه...
اما بر خلاف میلش با چشم های نیمه باز و موهای شلخته ای که تا روی کمرش میومدن از روی تخت بلند شد
او امروز ۱۰ مارس بود!
یعنی فردا واقعا روز ازدواجش بود؟
باور اینکه دیگه داشت متاهل میشد براش سخت بود....
و اینکه اصلا علاقه ای تویه این ازدواج نبود سخت ترش هم میکرد...
یه ازدواج قراردادی و همچنین اجباری که به خاطر سود شرکته پدرشه!
تنها خوبیش این بود که این قرارداد فقط به مدت ۱۲ ماه بود...
حداقل اینکه قرار نبود با یک مرد پیر و به قول معروف از دماغ فیل افتاده ازدواج کنه تنها دلخوشیش بابت این ازدواج بود!
کسی که قرار بود به مدت ۱۲ ماه اون رو همسر خطاب کنه چهره جذاب و البته سردی داشت....
تیپ های مشکی و بیشتر مواقع لباس های رسمی به تن میکرد!
همیشه دوست داشت با مردی که بهش علاقه داره ازدواج کنه و بتونه هر زمان که خواستن همو ببوسن و باهم عشقبازی کنن
اما...
مثل اینکه تمام رویاهاش نابود شده بود!
بالاخره به افکارش پایان داد و همراه با جونگکوکی که اومده بود دنبالش برای خرید بعد از سلام سرد و کوتاه همشگیشون سوار ماشین شد و سمت بزرگترین مرکز خرید سئول به راه افتادن...
_ بهت گفته بودم که بهتره اینترنتی خرید کنیم! من تو شرکت خیلی کار دارم...
+ و باید بگم این هم خواسته ی پدرم بود نه من!
درضمن یجوری رفتار نکن که من از ازدواج با تو خوشحالم!
تو همه ی رویاهامو به پوچ تبدیل کردی!
_ حواست به کلماتی که از اون دهن کوچیکت خارج میشن باشه...
چرا ازش برای چیز های بهتری ازدواج نمیکنی؟ هوم بیب؟
بی توجه به لحن تمسخرامیز مرد سرش رو به طرف شیشه های ماشین کج کرد و سعی کرد بحث بینشون رو خاطمه بده....
شرایط:
۳۵ لایک
۶۲۰ عضو ها
۵ کامنت
☆______________________________☆
خب دوستان میگم یه سوااال
چرااا فیک برادر ناتنیم که تموم شد حمایتایه شماهاهم تموم شددد
بابا خب ایگم نکنید دیگه🥲
راستی درمورد این فیکمون...
لطفا بهش زمان بدید قراره جالب تر از اونی که فکر میکنید باشه ❤
۱۹.۳k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.