وقتی تو رو می زده و
وقتی تو رو می زده و..
پارت ۱
ویو بینا :
جیغغغغغغغغغغ از خواب بیدار شدم نفس نفس میزدم وای دوباره اون خواب رو دیدم خواب از دست دادن مامان بابام بعد از مرگ آنها من بیشتر وقت ها این خواب رو میبینم برام عادی شده هوف بیخیال بلند شدم تخت خوابمو مرتب کردم رفتم دستشویی و کارای مربوط رو انجام دادم و رفتم پایین مثل همیشه خانه ساکت و خالی بود بدون هیچ خانواده ای حتی خانواده مامان بابام هم به سر بهم نمیزدند هه ( پوزخند ) به درک ولشون کن رفتم تو آشپزخانه و یه نودل درست کردم و روی میز نشستم و شروع به خوردن کردم بعد از چند دقیقه تموم شد بلند شدم ظرفارو روی سینک گذاشتم و شستم و رفتم بالا کیف ورزشی رو برداشتم و بطری آب و کش و وسایل لازم و گذاشتم و لباس ورزشی ها مو پوشیدم و روش یه لباس و شلوار گشاد و موهای من چون کوتاه بود باز گذاشتم و رفتم سمت پارکینگ و سوار ماشین شدم و به سمت باشگاه حرکت کردم ( بینا خوانده اش پولدار بودند و او توی یه محله گرون زندگی میکنه و شغلش مربی والیبال و هند بال است ) بعد از چند دقیقه رسیدم از ماشین پیاده شدم و وارد باشگاه شدم مثل همیشه بچه ها آماده بودند و داشتند با دوستان خود حرف میزدند هی خوش به حالشون من وقتی بچه بودم هیچ دوستی نداشتم همیشه بقیه ازم فراری بودند و هیچوقت مزه دوستی رو ندیدم بیخیال رفتم سمت رختکن و لباسامو در آوردم و آمدم بیرون و بچه ها رو صدا زدم و همه آمدند پایین و شروع به گرم کردن کردیم
فلش بک به بعد از باشگاه :
باشگاه تموم شد و منم سوار ماشین شدم خیابان خلوت بود خواستم حرکت کنم یهو دیدم اون ور خیابان ۷ نفر سوار یه ماشین شد
چند نفر با اسلحه وایساده بودند نگهبانی میدادند یهو منو دیدند و سریع به سمتم حرکت کردند منم ماشین رو روشن کردم و با سرعت زیاد از آنجا خارج شدم ولی به خیر گذشت یهو دیدم همون ماشین پشت سر من دنبال من هست ترسیدم پا رو گاز گذاشتم و با آخرین سرعت میروندم خیلی دور تر رفتم داخل یه کوچه یهو صدای اسلحه اومد و شیشه پشت ماشین شکست کنترل ماشین از دستم در رفت و محکم خوردم به دیوار سرم داشت خون میومد و حالم بده بود نمیتونستم حرکت کنم یهو اون ماشین چند نفر پیاده شدند و اومدند سمتم که بیهوش شدم و
ویو جونگ کوک :
تا فردا وقت داری پول منو بدی و گرنه خودتو و همه کس و کارتو با هم آتیش میزنم
از اونجا رفتم بیرون دوباره باهاش دعوام شده بود اون ازم پول گرفته بود ولی پولمو نداد منم تا فردا بهش فرصت دادم با اعصاب خوردی وارد ماشین شدم اعضا هم پیشم بودند که نامجون گفت :
پسر آروم باش
جونگ کوک : چطور آروم باشم وقتی این حرومزاده ها سر من کلاه میذارند
نامجون : نگران نباش ما هواتو داریم وایسا تا فردا اگر پولو نداد اون موقع حسابش رو برس
همینجوری اعصابم خورد بود که دیدم بادیگارد ها دویدند یه سمت دیگه رفتم بیرون که دیدم یه ماشین اون ور ما است و به دختر مارو نگاه میکنه و تا ما رو دید سریع فرار کرد من هم به بادیگارد ها گفتم سوار ماشین شوند و دنبال دختر رفتیم و بقیه اش که خودتون میدونید
ادامه دارد .....
پارت ۱
ویو بینا :
جیغغغغغغغغغغ از خواب بیدار شدم نفس نفس میزدم وای دوباره اون خواب رو دیدم خواب از دست دادن مامان بابام بعد از مرگ آنها من بیشتر وقت ها این خواب رو میبینم برام عادی شده هوف بیخیال بلند شدم تخت خوابمو مرتب کردم رفتم دستشویی و کارای مربوط رو انجام دادم و رفتم پایین مثل همیشه خانه ساکت و خالی بود بدون هیچ خانواده ای حتی خانواده مامان بابام هم به سر بهم نمیزدند هه ( پوزخند ) به درک ولشون کن رفتم تو آشپزخانه و یه نودل درست کردم و روی میز نشستم و شروع به خوردن کردم بعد از چند دقیقه تموم شد بلند شدم ظرفارو روی سینک گذاشتم و شستم و رفتم بالا کیف ورزشی رو برداشتم و بطری آب و کش و وسایل لازم و گذاشتم و لباس ورزشی ها مو پوشیدم و روش یه لباس و شلوار گشاد و موهای من چون کوتاه بود باز گذاشتم و رفتم سمت پارکینگ و سوار ماشین شدم و به سمت باشگاه حرکت کردم ( بینا خوانده اش پولدار بودند و او توی یه محله گرون زندگی میکنه و شغلش مربی والیبال و هند بال است ) بعد از چند دقیقه رسیدم از ماشین پیاده شدم و وارد باشگاه شدم مثل همیشه بچه ها آماده بودند و داشتند با دوستان خود حرف میزدند هی خوش به حالشون من وقتی بچه بودم هیچ دوستی نداشتم همیشه بقیه ازم فراری بودند و هیچوقت مزه دوستی رو ندیدم بیخیال رفتم سمت رختکن و لباسامو در آوردم و آمدم بیرون و بچه ها رو صدا زدم و همه آمدند پایین و شروع به گرم کردن کردیم
فلش بک به بعد از باشگاه :
باشگاه تموم شد و منم سوار ماشین شدم خیابان خلوت بود خواستم حرکت کنم یهو دیدم اون ور خیابان ۷ نفر سوار یه ماشین شد
چند نفر با اسلحه وایساده بودند نگهبانی میدادند یهو منو دیدند و سریع به سمتم حرکت کردند منم ماشین رو روشن کردم و با سرعت زیاد از آنجا خارج شدم ولی به خیر گذشت یهو دیدم همون ماشین پشت سر من دنبال من هست ترسیدم پا رو گاز گذاشتم و با آخرین سرعت میروندم خیلی دور تر رفتم داخل یه کوچه یهو صدای اسلحه اومد و شیشه پشت ماشین شکست کنترل ماشین از دستم در رفت و محکم خوردم به دیوار سرم داشت خون میومد و حالم بده بود نمیتونستم حرکت کنم یهو اون ماشین چند نفر پیاده شدند و اومدند سمتم که بیهوش شدم و
ویو جونگ کوک :
تا فردا وقت داری پول منو بدی و گرنه خودتو و همه کس و کارتو با هم آتیش میزنم
از اونجا رفتم بیرون دوباره باهاش دعوام شده بود اون ازم پول گرفته بود ولی پولمو نداد منم تا فردا بهش فرصت دادم با اعصاب خوردی وارد ماشین شدم اعضا هم پیشم بودند که نامجون گفت :
پسر آروم باش
جونگ کوک : چطور آروم باشم وقتی این حرومزاده ها سر من کلاه میذارند
نامجون : نگران نباش ما هواتو داریم وایسا تا فردا اگر پولو نداد اون موقع حسابش رو برس
همینجوری اعصابم خورد بود که دیدم بادیگارد ها دویدند یه سمت دیگه رفتم بیرون که دیدم یه ماشین اون ور ما است و به دختر مارو نگاه میکنه و تا ما رو دید سریع فرار کرد من هم به بادیگارد ها گفتم سوار ماشین شوند و دنبال دختر رفتیم و بقیه اش که خودتون میدونید
ادامه دارد .....
- ۲.۰k
- ۱۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط