پارت چهارده

تی: رفتیم هی توکوچه ها اما گممون نکردن رفتیم تو یه کوچه که بنبست بود
دیانیکا: دارید چیکار میکنید
ارمتین: وای بنبست
دیانیکا: واسه چی خوب دور بزنید
اری: یه دفه دزدا  اومدن جلو من رفتم زنگ یه خونه رو سری زدم و گفتم واسه  گاز امدم اونا هم درو باز کردن
متی: رفتیم تو و همه چی رو توضیح دادیم اونا هم گذاشتن ما اونجا بمونیم تا اون دزدا میرن
دیانیکا: پس چرا ما باید الان بدونیم
ارمتین: چون سوار موتور نمیشد بگیم
دیا: یعنی واسه چی دنبالمونن
اری: نمیدونم شاید واسه اینکه معروفیم
متی: فک کردن ما مث رحیم نمیمیریم
اری و دیانیکا: 😅😅😅
اری: از آیفون نگا کردم دیدم رفتن رفتیم خونه من و دیا و نیک داشتیم سکته میکردیم ولی اون بیخیال خواب بود
دیاو نیک من و انداختن پیش اون بد خواب شب نتونستم بخوابم
دیا: من و نیک هم نتونستیم بخوابیم چون میترسیدیم و شاهد نخوابیدن اری هم بودیم

فردا صب
متی: ساعت 12پاشدم دیدم هیچ کی نی رفتم دس و صورتم رو شستم و رفتم تو حال بچه ها داشتن صبحونه میخوردن و چشاشون پر خواب بود پس چرا شما اینجوری شدید
اری: مگه تو گذاشتی من بخوابم
متی: شما دوتا چی
دیانیکا: از ترس
متی: خاک تو سرتون صبونه خودیم و.......

برید تو خماری
دیدگاه ها (۶)

پارت پانزده

پارت شانزدهم

دارم پارت جدید مینویسم

کپشن

پاشو دیگه چقدر میخوابی ، چشمامو باز کردم نشسته بود لب تخت ، ...

وقتی که دوستش داشتی اما... پارت 3

گفتم دلم میخواد یه دختر داشته‌باشم با تو. از توی تراس گفت چی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط