پادشاه(پارت ۱۹)
پادشاه(پارت ۱۹)
ته:بای
.....
ته:میهو بیا بریم
میهو:باش
شین ویو:
استفاع دادم و از قصر زدم بیرون میخواستم برم سر قبر سوهو وقتی رسیدم دیدم مامان و بابام اونجان بهشون توجه نکردم و رفتم سر قبر تا میتونستم گریه کردم
(مامان شین وو=م.و پدر شین وو:پ.و)
م.و:گریه نکن دیگه بسه
پ.و:بالاخره بخاطر ایشون مرده
م.و:تو خونه باهات حرف زدم مثلا
پ.و:نه اون سوهو رو کشت
شین:بسه دیگه *گریه و داد*حالا هم برین میخوام تنها باشم *گریه*
م.و: باش بیا بریم
*رفتن*
شین :داداش چرا خودت رو بخاطر کشتی *گریه*اگه من میمردم به تو اینقدر گیر نمیدادن*گریه* تو میتونستی به عشقت که سوآ عه برسی ولی من نمیتونم به میهو برسم کاش من میمردم*گریه*
داداش من میخوام برم بای
*رفت *
میهو ویو:
ناراحت بودم که شین وو رفت ولی بزار به زندگیش برسه اون بهم گفته که چ قدر سختی کشیده ولی واقعا نمیدونستم دوسم داره اگه میموند واقعا گیج میشدم نمیدونستم ته رو انتخاب کنم یا شین وو رو خدا رو شکر یکیشون رفت حالا هم برم ناهار ته رو بدم
*رفت اتاق ته*
ته:سلام
میهو:سلام بیا اینم ناهارت
ته:مرسی ولی کجا میری
میهو:میرم اتاقم
ته:چرا بیا بشین باهم ناهار بخوریم
میهو:نه میخوام تنها بشم
ته:احیانا میخوای کتاب بخونیم
میهو:آره بیا بخونیم
ته :مگه نمیگفتی میخوای تنها باشی
میهو:نه اگه کتاب بخونیم نمیرم
ته :پس بیا بشین پیشم
*بعد خوندن کتاب*
میهو:ولی من خیلی شبیه اون دختره بودم
ته:نه اصلا
میهو:چرا خیلی شبیهش بودم
ته:تو توی دنیا تکی هیچکس نمیتونه مثل تو باشه
میهو:خب حالا😅
ته:عه غذا
میهو:غذا چی ؟
ته:غذا سرد شده
میهو:عه راس میگی
ته:باش اشکال نداره میدم عوض کنن
میهو:نه خودم عوضش میکنم
ته:اصلا نمیشه
میهو:چرا مگه من خدمتکار نیستم؟!
ته:نه از این به بعد ملکه ای
میهو:باش حالا بده زود عوض کنن گشنمه
ته:چشم
*بعد عوض کردن و خوردن غذا*
میهو:خیلی خوشمزه بود
ته:آره
میهو:خب من پاشم برم
ته:کجا
میهو:میخوام به سوآ و بابا سر بزنم
ته:پس منم میام
میهو:ولی خواجه ارشد و نگهبانا چی
ته:به من بسپارش
میهو:پس میرم آماده میشم
ته:آره برو تا منم آماده شم
*میهو رفت*
میهو ویو:
آماده شدم میخواستم برم اتاق ته تا صداش بزنم که وقتی در رو باز کردم ......
ته:بای
.....
ته:میهو بیا بریم
میهو:باش
شین ویو:
استفاع دادم و از قصر زدم بیرون میخواستم برم سر قبر سوهو وقتی رسیدم دیدم مامان و بابام اونجان بهشون توجه نکردم و رفتم سر قبر تا میتونستم گریه کردم
(مامان شین وو=م.و پدر شین وو:پ.و)
م.و:گریه نکن دیگه بسه
پ.و:بالاخره بخاطر ایشون مرده
م.و:تو خونه باهات حرف زدم مثلا
پ.و:نه اون سوهو رو کشت
شین:بسه دیگه *گریه و داد*حالا هم برین میخوام تنها باشم *گریه*
م.و: باش بیا بریم
*رفتن*
شین :داداش چرا خودت رو بخاطر کشتی *گریه*اگه من میمردم به تو اینقدر گیر نمیدادن*گریه* تو میتونستی به عشقت که سوآ عه برسی ولی من نمیتونم به میهو برسم کاش من میمردم*گریه*
داداش من میخوام برم بای
*رفت *
میهو ویو:
ناراحت بودم که شین وو رفت ولی بزار به زندگیش برسه اون بهم گفته که چ قدر سختی کشیده ولی واقعا نمیدونستم دوسم داره اگه میموند واقعا گیج میشدم نمیدونستم ته رو انتخاب کنم یا شین وو رو خدا رو شکر یکیشون رفت حالا هم برم ناهار ته رو بدم
*رفت اتاق ته*
ته:سلام
میهو:سلام بیا اینم ناهارت
ته:مرسی ولی کجا میری
میهو:میرم اتاقم
ته:چرا بیا بشین باهم ناهار بخوریم
میهو:نه میخوام تنها بشم
ته:احیانا میخوای کتاب بخونیم
میهو:آره بیا بخونیم
ته :مگه نمیگفتی میخوای تنها باشی
میهو:نه اگه کتاب بخونیم نمیرم
ته :پس بیا بشین پیشم
*بعد خوندن کتاب*
میهو:ولی من خیلی شبیه اون دختره بودم
ته:نه اصلا
میهو:چرا خیلی شبیهش بودم
ته:تو توی دنیا تکی هیچکس نمیتونه مثل تو باشه
میهو:خب حالا😅
ته:عه غذا
میهو:غذا چی ؟
ته:غذا سرد شده
میهو:عه راس میگی
ته:باش اشکال نداره میدم عوض کنن
میهو:نه خودم عوضش میکنم
ته:اصلا نمیشه
میهو:چرا مگه من خدمتکار نیستم؟!
ته:نه از این به بعد ملکه ای
میهو:باش حالا بده زود عوض کنن گشنمه
ته:چشم
*بعد عوض کردن و خوردن غذا*
میهو:خیلی خوشمزه بود
ته:آره
میهو:خب من پاشم برم
ته:کجا
میهو:میخوام به سوآ و بابا سر بزنم
ته:پس منم میام
میهو:ولی خواجه ارشد و نگهبانا چی
ته:به من بسپارش
میهو:پس میرم آماده میشم
ته:آره برو تا منم آماده شم
*میهو رفت*
میهو ویو:
آماده شدم میخواستم برم اتاق ته تا صداش بزنم که وقتی در رو باز کردم ......
۷.۴k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.