پادشاه(پارت ۲۱)
پادشاه(پارت ۲۱)
ته :خداحافظ
.....
*تو راه قصر*
ته:واقعا خانواده ی خوبی داری
میهو:آره
ته:وقتی با خانواده تو هستم احساس میکنم که پسر این خانوادم
میهو:یعنی اینقدر راحتی
ته:آره
میهو:راستی نمیخوای این قانون لعنتی رو برداری
ته:ممنوعیت ازدواج؟
میهو:آره
ته:باش راستی فکراتو کردی
میهو:کدوم ؟
ته:که ملکه بشی
میهو:آها اون راستش جوابم
ته:چیه ؟
میهو:اممم...
ته:بگو سکته کردم
میهو:آره هس
ته:واقعا؟*ذوق*
میهو:آره
ته:پس ملکه ی جدیدی هورااااا
میهو:آره رسیدیم برو تو منم برم تو اتاقم
ته:نه امروز من تورو میخوابونم
میهو:ولی نمیشه
ته:چرا هر روز تو من رو میخوابونی این بار منم که تورو میخوابونم
میهو:پس از این طرف
*اتاق میهو*
ته:بخواب
میهو:خوابم نمیاد
ته:میخوای لالایی بخونم
میهو:مگه بچم
ته:باش پس بخواب
میهو:خوابم نمیاد خو
ته:چشمات رو ببند و به چیزی که دوست داری فک کن
میهو:باش
*در رو زدن*
ته:بله
(خواجه ی ارشد =خ.ا)
خ.ا:ببخشید
ته:اگه واسه عذر خواهی اومدی برو فردا عذر خواهی میکنی
خ.ا:قربان ی امر واجب دارم
میهو:برو
ته:باش
*در رو باز کرد*
ته:بله
خ.ا:این لیست زنایی که میخوان از قصر برنه
ته:خب
خ.ا:خواجه ی زن هم میخوادبره
ته:واقعا چرا
خ.ا:نمیدونم آلان میخوان چیکار کنید
ته:هیچی من که نمیتونم جلوش رو بگیرم
خ.ا:ببخشید که اذیت شدید برید تو
ته:باش
*رفت تو*
میهو:چیشده
ته:هیچ خواجه زن میخواد استفاع بده
میهو:چی
ته:میخواد استفاع بده
میهو:ای وای
ته:مگه چیشده
میهو:تو این قصر فقط اون رو دوست داشتم
ته:پس من چی
میهو:بغیر از تو
ته:باش اشکال نداره که
میهو:چرا آلان من چیکار کنم
ته:چیو چیکار کنی
میهو:من الان اینجا تو این قصر بزرگ تنها موندم
ته:پس من اینجا هویجم آره
میهو:نه خب هر کدوم جای خودش
ته:باش بگیر بخواب
میهو:باش
*میهو و ته خوابیدن*
فردا صب/:
میهو ویو:
از خواب بلند شدم دیدم ته نیس آماده شدم رفتم سمت اتاقش دیدم اونجا هم نیس خواجه ی ارشد نزدیکم بود گفتم از اون بپرسم
میهو:خواجه میدونید علی حضرت کجا رفتن
خ.ا: رفت آشپز خونه تا براتون صبحونه بیاره
میهو:واسه من
خ.ا:بله
میهو:الان کجاست
خ.ا:فکر کنم تو اتاقتون باشه
میهو:ممنونم
*میهو رفت سمت اتاقش *
*رفت تو اتاقش*
میهو:تو اینجایی
ته:خب یذره صب میکردی میرسیدم
میهو:ولی بازم میگم این وظیفه تو نیست
ته:نمیتونم برای همسرم صبحونه بیارم
میهو:پس اون ی عالمه دختر چرا بیکارن
ته:اممم
میهو:ولش کن بیا بخریم
ته:باش
میهو:خب کی قانون رو برمیدارین آقای کیم تهیونگ
ته:اگه ازدواج کنم این قانون برداشته میشه
میهو:خو بیا ازدواج کنیم خو
ته:باش فقط ی چند روز میکشه تا کار هارو انجام بدم
میهو:دیگ نگفتم اینقدر زود
ته:هرچه زودتر بهتر
میهو:باش حالا
ته:میهو ؟
میهو:بله؟
ته:یادته اون..
ته :خداحافظ
.....
*تو راه قصر*
ته:واقعا خانواده ی خوبی داری
میهو:آره
ته:وقتی با خانواده تو هستم احساس میکنم که پسر این خانوادم
میهو:یعنی اینقدر راحتی
ته:آره
میهو:راستی نمیخوای این قانون لعنتی رو برداری
ته:ممنوعیت ازدواج؟
میهو:آره
ته:باش راستی فکراتو کردی
میهو:کدوم ؟
ته:که ملکه بشی
میهو:آها اون راستش جوابم
ته:چیه ؟
میهو:اممم...
ته:بگو سکته کردم
میهو:آره هس
ته:واقعا؟*ذوق*
میهو:آره
ته:پس ملکه ی جدیدی هورااااا
میهو:آره رسیدیم برو تو منم برم تو اتاقم
ته:نه امروز من تورو میخوابونم
میهو:ولی نمیشه
ته:چرا هر روز تو من رو میخوابونی این بار منم که تورو میخوابونم
میهو:پس از این طرف
*اتاق میهو*
ته:بخواب
میهو:خوابم نمیاد
ته:میخوای لالایی بخونم
میهو:مگه بچم
ته:باش پس بخواب
میهو:خوابم نمیاد خو
ته:چشمات رو ببند و به چیزی که دوست داری فک کن
میهو:باش
*در رو زدن*
ته:بله
(خواجه ی ارشد =خ.ا)
خ.ا:ببخشید
ته:اگه واسه عذر خواهی اومدی برو فردا عذر خواهی میکنی
خ.ا:قربان ی امر واجب دارم
میهو:برو
ته:باش
*در رو باز کرد*
ته:بله
خ.ا:این لیست زنایی که میخوان از قصر برنه
ته:خب
خ.ا:خواجه ی زن هم میخوادبره
ته:واقعا چرا
خ.ا:نمیدونم آلان میخوان چیکار کنید
ته:هیچی من که نمیتونم جلوش رو بگیرم
خ.ا:ببخشید که اذیت شدید برید تو
ته:باش
*رفت تو*
میهو:چیشده
ته:هیچ خواجه زن میخواد استفاع بده
میهو:چی
ته:میخواد استفاع بده
میهو:ای وای
ته:مگه چیشده
میهو:تو این قصر فقط اون رو دوست داشتم
ته:پس من چی
میهو:بغیر از تو
ته:باش اشکال نداره که
میهو:چرا آلان من چیکار کنم
ته:چیو چیکار کنی
میهو:من الان اینجا تو این قصر بزرگ تنها موندم
ته:پس من اینجا هویجم آره
میهو:نه خب هر کدوم جای خودش
ته:باش بگیر بخواب
میهو:باش
*میهو و ته خوابیدن*
فردا صب/:
میهو ویو:
از خواب بلند شدم دیدم ته نیس آماده شدم رفتم سمت اتاقش دیدم اونجا هم نیس خواجه ی ارشد نزدیکم بود گفتم از اون بپرسم
میهو:خواجه میدونید علی حضرت کجا رفتن
خ.ا: رفت آشپز خونه تا براتون صبحونه بیاره
میهو:واسه من
خ.ا:بله
میهو:الان کجاست
خ.ا:فکر کنم تو اتاقتون باشه
میهو:ممنونم
*میهو رفت سمت اتاقش *
*رفت تو اتاقش*
میهو:تو اینجایی
ته:خب یذره صب میکردی میرسیدم
میهو:ولی بازم میگم این وظیفه تو نیست
ته:نمیتونم برای همسرم صبحونه بیارم
میهو:پس اون ی عالمه دختر چرا بیکارن
ته:اممم
میهو:ولش کن بیا بخریم
ته:باش
میهو:خب کی قانون رو برمیدارین آقای کیم تهیونگ
ته:اگه ازدواج کنم این قانون برداشته میشه
میهو:خو بیا ازدواج کنیم خو
ته:باش فقط ی چند روز میکشه تا کار هارو انجام بدم
میهو:دیگ نگفتم اینقدر زود
ته:هرچه زودتر بهتر
میهو:باش حالا
ته:میهو ؟
میهو:بله؟
ته:یادته اون..
۵.۶k
۱۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.