حصار تنهایی من
#حصار_تنهایی_من #پارت_۵۲
دستشو انداخت زیر سرم و بلندم کرد. نشستم؛ هم ترسیده بودم هم با عصبانیت نگاش می کردم. دستشو آورد سمت دهنم. سرمو بردم عقب، کج کردم. دوباره دستشو آورد جلو و پارچه رو از دهنم کشید پایین... حالا دیگه راحت می تونستم نفس بکشم. یه نفسی تازه کردم و گفتم:
- تو کی هستی؟ برای چی منو دزدیدی؟ اینجا کجاست؟
دوباره پارچه رو کشید روی دهنم و با تهدید انگشت اشاره شو جلوم گرفت و گفت: جیر جیر کردن نداریم خانم جیرجیرک! اگه می خوای پارچه روی دهنت نباشه، پس نباید جیکت دربیاد . شیر فهم شدی یا نه؟ وقت برای سوال و جواب زیاده.
بلند شد که بره با دهن بسته گفتم:تشنمه.
نگام کرد و گفت: چی میگی تو؟
با چشمم به دهنم اشاره کردم که بسته است. پوفی کرد و اومد دهنمو باز کرد، گفت: بنال چی می گی؟
- تشنمه ...
خواست دهنمو ببنده، سرمو کشیدم عقب و گفتم: نبند خفه میشم.
- باکیت نیست... کسی با دهنه بسته نمرده که تو بخوای دومیش باشی .
- خواهش می کنم نبند .
انگشت اشاره شو گرفت طرفم، گفت: صدات دربیاد حنجرتو می برم. فهمیدی؟
فقط سرمو تکون دادم.
رفت و چند دقیقه بعد با یه سینی برگشت. یه لیوان آب بود با پیتزا. جلوم گذاشت. تمام تنش بوی گند سیگار می داد. لیوانو برداشت و جلوی دهنم گرفت.
سرمو کشیدم عقب و گفتم: خودم می خورم.
- چه جوری؟
- دستامو باز کن ...
- فرمایش دیگه ای نداری؟ ...فکر باز شدن دستتو از سرت بنداز بیرون.
- من که جایی نمی تونم برم .
لیوانو کرد تو دهنم و گفت: وِر نزن بخور.
لیوانو گذاشت تو دهنم و مجبورم کرد یه نفس آبو بخورم. نصف آب روی شلوارم می ریخت، نصفشم می خوردم... داشتم خفه می شدم.
وقتی لیوانو برداشت، یه نفس بلند کشیدم که با صدای بلند خندید و گفت: آخ ببخشید! من تا حالا بچه داری نکردم...
زهر مار چقدرم زشت می خنده ...یه تیکه از پیتزا برداشت که بذاره تو دهنم گفتم: فقط بگو برای چی منو دزدیدی؟
پوفی کرد و گفت: مگه فرقی هم به حالت می کنه؟ حالا گیریم که فهمیدی می خوای چی کار کنی؟
- حداقل می فهمم تو این خراب شده چی کار می کنم.
دستشو انداخت زیر سرم و بلندم کرد. نشستم؛ هم ترسیده بودم هم با عصبانیت نگاش می کردم. دستشو آورد سمت دهنم. سرمو بردم عقب، کج کردم. دوباره دستشو آورد جلو و پارچه رو از دهنم کشید پایین... حالا دیگه راحت می تونستم نفس بکشم. یه نفسی تازه کردم و گفتم:
- تو کی هستی؟ برای چی منو دزدیدی؟ اینجا کجاست؟
دوباره پارچه رو کشید روی دهنم و با تهدید انگشت اشاره شو جلوم گرفت و گفت: جیر جیر کردن نداریم خانم جیرجیرک! اگه می خوای پارچه روی دهنت نباشه، پس نباید جیکت دربیاد . شیر فهم شدی یا نه؟ وقت برای سوال و جواب زیاده.
بلند شد که بره با دهن بسته گفتم:تشنمه.
نگام کرد و گفت: چی میگی تو؟
با چشمم به دهنم اشاره کردم که بسته است. پوفی کرد و اومد دهنمو باز کرد، گفت: بنال چی می گی؟
- تشنمه ...
خواست دهنمو ببنده، سرمو کشیدم عقب و گفتم: نبند خفه میشم.
- باکیت نیست... کسی با دهنه بسته نمرده که تو بخوای دومیش باشی .
- خواهش می کنم نبند .
انگشت اشاره شو گرفت طرفم، گفت: صدات دربیاد حنجرتو می برم. فهمیدی؟
فقط سرمو تکون دادم.
رفت و چند دقیقه بعد با یه سینی برگشت. یه لیوان آب بود با پیتزا. جلوم گذاشت. تمام تنش بوی گند سیگار می داد. لیوانو برداشت و جلوی دهنم گرفت.
سرمو کشیدم عقب و گفتم: خودم می خورم.
- چه جوری؟
- دستامو باز کن ...
- فرمایش دیگه ای نداری؟ ...فکر باز شدن دستتو از سرت بنداز بیرون.
- من که جایی نمی تونم برم .
لیوانو کرد تو دهنم و گفت: وِر نزن بخور.
لیوانو گذاشت تو دهنم و مجبورم کرد یه نفس آبو بخورم. نصف آب روی شلوارم می ریخت، نصفشم می خوردم... داشتم خفه می شدم.
وقتی لیوانو برداشت، یه نفس بلند کشیدم که با صدای بلند خندید و گفت: آخ ببخشید! من تا حالا بچه داری نکردم...
زهر مار چقدرم زشت می خنده ...یه تیکه از پیتزا برداشت که بذاره تو دهنم گفتم: فقط بگو برای چی منو دزدیدی؟
پوفی کرد و گفت: مگه فرقی هم به حالت می کنه؟ حالا گیریم که فهمیدی می خوای چی کار کنی؟
- حداقل می فهمم تو این خراب شده چی کار می کنم.
۱۳.۴k
۲۳ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.