رمان: معشوقه استاد
رمان:#معشوقه_استاد
#پارت_۴۵
از فکر اینکه بازم اتفاق دو شب پیش بیوفته داشتم
از استرس پس میوفتادم.
باز به لبم نگاه کرد که دستمو روش گذاشتم.
-برید عقب.
به چشمهام نگاه کرد.
-بذار یه بار دیگه ببوسمت.
دندونهامو روي هم فشار دادم و با عصبانیت گفتم:
نمیخوام.
پوزخندي زدم.
-شما که گفتید هیج کششی بهم ندارید حالا چی شده؟
دستهامو روي شونههاش گذاشتم و سعی کردم
عقب ببرمش.
-حالا هم برید کنار میخوام برم گیتار زدنو ببینم.
سرشو کمی کج کرد.
-ندیدي هم خودم برات میزنم خوشگلم.
با چشمهاي گرد شده بهش نگاه کردم.
به لبم نگاه کرد.
-به شرطی که بذاري کوتاه ببوسمت.
کم کم اخمهام به هم گره خوردند و تو یه حرکت
خیلی محکم به عقب پرتش کردم که چند قدم به
عقب رفت عصبی گفتم: من واقعا نمیفهممتون، چجوري میگید هیچ کششی به دختري ندارید اما منو اینجور
اذیت میکنید؟!
بیحرف بهم زل زد که نفس عصبی کشیدم و از
کنارش رد شدم.
تند از اتاق بیرون اومدم و از پلهها پایین رفتم.
همین که وارد حیاط شدم از روي کاناپه کیفمو
چنگ زدم و با قدمهاي تند و عصبی از بقیه دور
شدم.
زیاد بهش رو دادم فکر میکنه میتونه وسیلهی
بازیش انتخابم کنه.
بالاخره به در رسیدم و بیرون اومدم.
با همون شدت قدم برداشتن به سمت سر کوچه
رفتم.
وارد خیابون شدم و کنار پیادهرو وایسادم.
واسه تاکسیها دست تکون دادم که بالاخره
یکیشون وایساد.
تا خواستم در رو باز کنم ماشینی به شدت پشت
سرش ترمز گرفت و یکی ازش پیاده شد که با دیدن
استاد سریع در رو باز کردم اما تا خواستم بشینم
بهم رسید و جلوم وایساد.
با اخم گفت: بشین تو ماشین.
اخم کردم.
-برید کنار میخوام برم.
نفسشو به بیرون فوت کرد و بازومو گرفت و
کشوندم که تقلا کردم و با عصبانیت گفتم: ولم
کنید، من با شما هیج جایی نمیام.
در ماشینشو باز کرد و عصبی گفت: بشین.
محکم گفتم: نمیخوام.
بلند گفت: مگه سیمکارتتو نمیخواي؟ پس بشین.
دست از تقلا برداشتم که ولم کرد.
نگاه خصمانهاي بهش انداختمو نشستم که در رو
محکم بست و ماشینو دور زد.
دست به سینه به خیابون چشم دوختم و عصبی با
پام کف ماشین ضرب گرفتم.
نشست و در رو بست و بلافاصله با سرعت از جاي پارك دراومد و به راه افتاد.
کلافه دستشو تو موهاش تکون داد که کمی به هم
ریخته شدند.
روي فرمون زد.
-لعنتی!
خود درگیري مزمن داره فکر کنم!
نفس عمیقی کشید و با صدایی که سعی میکرد
عصبی نباشه گفت: معذرت میخوام.
جوابشو ندادم.
-مطهره میگم معذرت میخوام.
بازم جوابشو ندادم.
سرمو به سمت شیشه چرخوندم و دستمو زیر چونم گذاشتم.
یه دفعه کنار خیابون زد رو ترمز.
ادامه دارد..
#پارت_۴۵
از فکر اینکه بازم اتفاق دو شب پیش بیوفته داشتم
از استرس پس میوفتادم.
باز به لبم نگاه کرد که دستمو روش گذاشتم.
-برید عقب.
به چشمهام نگاه کرد.
-بذار یه بار دیگه ببوسمت.
دندونهامو روي هم فشار دادم و با عصبانیت گفتم:
نمیخوام.
پوزخندي زدم.
-شما که گفتید هیج کششی بهم ندارید حالا چی شده؟
دستهامو روي شونههاش گذاشتم و سعی کردم
عقب ببرمش.
-حالا هم برید کنار میخوام برم گیتار زدنو ببینم.
سرشو کمی کج کرد.
-ندیدي هم خودم برات میزنم خوشگلم.
با چشمهاي گرد شده بهش نگاه کردم.
به لبم نگاه کرد.
-به شرطی که بذاري کوتاه ببوسمت.
کم کم اخمهام به هم گره خوردند و تو یه حرکت
خیلی محکم به عقب پرتش کردم که چند قدم به
عقب رفت عصبی گفتم: من واقعا نمیفهممتون، چجوري میگید هیچ کششی به دختري ندارید اما منو اینجور
اذیت میکنید؟!
بیحرف بهم زل زد که نفس عصبی کشیدم و از
کنارش رد شدم.
تند از اتاق بیرون اومدم و از پلهها پایین رفتم.
همین که وارد حیاط شدم از روي کاناپه کیفمو
چنگ زدم و با قدمهاي تند و عصبی از بقیه دور
شدم.
زیاد بهش رو دادم فکر میکنه میتونه وسیلهی
بازیش انتخابم کنه.
بالاخره به در رسیدم و بیرون اومدم.
با همون شدت قدم برداشتن به سمت سر کوچه
رفتم.
وارد خیابون شدم و کنار پیادهرو وایسادم.
واسه تاکسیها دست تکون دادم که بالاخره
یکیشون وایساد.
تا خواستم در رو باز کنم ماشینی به شدت پشت
سرش ترمز گرفت و یکی ازش پیاده شد که با دیدن
استاد سریع در رو باز کردم اما تا خواستم بشینم
بهم رسید و جلوم وایساد.
با اخم گفت: بشین تو ماشین.
اخم کردم.
-برید کنار میخوام برم.
نفسشو به بیرون فوت کرد و بازومو گرفت و
کشوندم که تقلا کردم و با عصبانیت گفتم: ولم
کنید، من با شما هیج جایی نمیام.
در ماشینشو باز کرد و عصبی گفت: بشین.
محکم گفتم: نمیخوام.
بلند گفت: مگه سیمکارتتو نمیخواي؟ پس بشین.
دست از تقلا برداشتم که ولم کرد.
نگاه خصمانهاي بهش انداختمو نشستم که در رو
محکم بست و ماشینو دور زد.
دست به سینه به خیابون چشم دوختم و عصبی با
پام کف ماشین ضرب گرفتم.
نشست و در رو بست و بلافاصله با سرعت از جاي پارك دراومد و به راه افتاد.
کلافه دستشو تو موهاش تکون داد که کمی به هم
ریخته شدند.
روي فرمون زد.
-لعنتی!
خود درگیري مزمن داره فکر کنم!
نفس عمیقی کشید و با صدایی که سعی میکرد
عصبی نباشه گفت: معذرت میخوام.
جوابشو ندادم.
-مطهره میگم معذرت میخوام.
بازم جوابشو ندادم.
سرمو به سمت شیشه چرخوندم و دستمو زیر چونم گذاشتم.
یه دفعه کنار خیابون زد رو ترمز.
ادامه دارد..
۲۶۴
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.