رمان: معشوقه استاد
رمان:#معشوقه_استاد
#پارت_۴۴
خیره نگاهم کرد که سرمو پایین انداختم و با نوك
کفشم روي زمین خطهاي فرضی کشیدم.
چیزي نگذشت که صداشو شنیدم.
-احساسی.
عدهاي دست زدند و عدهاي که طبق نظرشون نبود
سکوت کردند.
نگاهمو بالا آوردم و بهش نگاه کردم.
به پسره فرهاد نگاه میکرد.
فرهاد: چندتا آهنگ احساسی مد نظرم هست که
سه تاشو براتون اجرا میکنم.
همگی دست زدند که منم آروم دست زدم شروع کرد به زدن که از همین اولش خوب فهمیدم
که آهنگ حال دل من از امو بنده.
لبخند محوي زدم.
این آهنگو خیلی دوست دارم.
با صداي زیرلبی همراهیش کردم.
صداي پسره عالی بود و هم خوب میتونست
احساسی بخونی.
اشک توي چشمهام حلقه زده بود که سریع با دو
دستم پاکشون کردم.
اگه یه دقیقه دیگه بمونم مطمئنم اشکم درمیاد.
به استاد نگاه کردم.
حواسش به پسره فرهاد بود
به سمت ساختمون دویدم.
باید سیمکارتمو پیدا کنم.
خیلی عادي وارد خونه شدم.
هیچ کسی داخلش نبود.
با دیدن پلههاي چوبی به سمتشون رفتم و ازشون
بالا اومدم.
چهارتا در دیدم.
در اتاق اولیو باز کردم که از عکسی که به دیوار زده
بود فهمیدم اتاق احمد آقاست.
در رو بستم و سراغ اتاق بعدي رفتم که فهمیدم مال
ماهانه.
در این یکیو بستم و سراغ سومی رفتم که با دیدن عکس استاد بشکنی زدم.
خودشه!
وارد شدم.
یعنی استاد خونه نداره؟
به عکسها نگاه کردم.
هم عکسهاي خودش بود و هم هنري.
لعنتی عجب عکسهایی! الحق که مدلینگه.
به خودم اومدم و سرمو به چپ و راست تکون دادم.
من الان دارم چه غلطی میکنم؟ اومدم اتاقو دید
بزنم یا سیمکارتمو پیدا کنم؟!
سریع به سمت کمد نقرهاي رنگی که بود رفتم و
درشو باز کردم.
حالا اون شلوارش کجاست؟
تک به تک نگاه کردم ولی نبود.
طبق معمول موقع فکر کردم و فشار آوردن به مغز
عزیزم دستی به لبم کشیدم.
یکی از کشوها رو باز کردم.
تند تند میگشتم.
غرزنان گفتم: معلوم نیست این استاد پررو این
شلواري که سیمکارت عزیزم توشه رو کجا گذاشته،
عه عه! چجوري هم سیمکارتمو درآورد! نمیگه این
بشر شاید یه عده بهش زنگ بزنند نگرانش بشند!
عجب آدمیهها!
یه دفعه دستی از پشت سرم روي کمد نشست که سریع وایسادم و از ترس لبمو گزیدم.
-اینحا نیست.
با شنیدن صداش چشمهامو روي هم فشار دادم.
گرماي خیلی نزدیک بودنشو خوب حس میکردم.
کنار گوشم گفت: کار تو بهش میگند تجاوز به حریم
خصوصی و منم اصلا خوشم نمیاد.
از نزدیکیش ضربان قلبم روي هزار رفته بود.
-چیزه... اومدم... اومدم سیمکارتمو بردارم.
باز نزدیک گوشم گفت: اما من چی بهت گفتم؟
آب دهنمو به سختی قورت دادم.
آروم به سمتش چرخیدم که تو فاصلهی کمی ازم
دیدمش.
-میشه برید عقب؟ نمیتونم نفس بکشم.
اجزاي صورتمو از زیر نظر گذروند.
ادامه دارد..
#پارت_۴۴
خیره نگاهم کرد که سرمو پایین انداختم و با نوك
کفشم روي زمین خطهاي فرضی کشیدم.
چیزي نگذشت که صداشو شنیدم.
-احساسی.
عدهاي دست زدند و عدهاي که طبق نظرشون نبود
سکوت کردند.
نگاهمو بالا آوردم و بهش نگاه کردم.
به پسره فرهاد نگاه میکرد.
فرهاد: چندتا آهنگ احساسی مد نظرم هست که
سه تاشو براتون اجرا میکنم.
همگی دست زدند که منم آروم دست زدم شروع کرد به زدن که از همین اولش خوب فهمیدم
که آهنگ حال دل من از امو بنده.
لبخند محوي زدم.
این آهنگو خیلی دوست دارم.
با صداي زیرلبی همراهیش کردم.
صداي پسره عالی بود و هم خوب میتونست
احساسی بخونی.
اشک توي چشمهام حلقه زده بود که سریع با دو
دستم پاکشون کردم.
اگه یه دقیقه دیگه بمونم مطمئنم اشکم درمیاد.
به استاد نگاه کردم.
حواسش به پسره فرهاد بود
به سمت ساختمون دویدم.
باید سیمکارتمو پیدا کنم.
خیلی عادي وارد خونه شدم.
هیچ کسی داخلش نبود.
با دیدن پلههاي چوبی به سمتشون رفتم و ازشون
بالا اومدم.
چهارتا در دیدم.
در اتاق اولیو باز کردم که از عکسی که به دیوار زده
بود فهمیدم اتاق احمد آقاست.
در رو بستم و سراغ اتاق بعدي رفتم که فهمیدم مال
ماهانه.
در این یکیو بستم و سراغ سومی رفتم که با دیدن عکس استاد بشکنی زدم.
خودشه!
وارد شدم.
یعنی استاد خونه نداره؟
به عکسها نگاه کردم.
هم عکسهاي خودش بود و هم هنري.
لعنتی عجب عکسهایی! الحق که مدلینگه.
به خودم اومدم و سرمو به چپ و راست تکون دادم.
من الان دارم چه غلطی میکنم؟ اومدم اتاقو دید
بزنم یا سیمکارتمو پیدا کنم؟!
سریع به سمت کمد نقرهاي رنگی که بود رفتم و
درشو باز کردم.
حالا اون شلوارش کجاست؟
تک به تک نگاه کردم ولی نبود.
طبق معمول موقع فکر کردم و فشار آوردن به مغز
عزیزم دستی به لبم کشیدم.
یکی از کشوها رو باز کردم.
تند تند میگشتم.
غرزنان گفتم: معلوم نیست این استاد پررو این
شلواري که سیمکارت عزیزم توشه رو کجا گذاشته،
عه عه! چجوري هم سیمکارتمو درآورد! نمیگه این
بشر شاید یه عده بهش زنگ بزنند نگرانش بشند!
عجب آدمیهها!
یه دفعه دستی از پشت سرم روي کمد نشست که سریع وایسادم و از ترس لبمو گزیدم.
-اینحا نیست.
با شنیدن صداش چشمهامو روي هم فشار دادم.
گرماي خیلی نزدیک بودنشو خوب حس میکردم.
کنار گوشم گفت: کار تو بهش میگند تجاوز به حریم
خصوصی و منم اصلا خوشم نمیاد.
از نزدیکیش ضربان قلبم روي هزار رفته بود.
-چیزه... اومدم... اومدم سیمکارتمو بردارم.
باز نزدیک گوشم گفت: اما من چی بهت گفتم؟
آب دهنمو به سختی قورت دادم.
آروم به سمتش چرخیدم که تو فاصلهی کمی ازم
دیدمش.
-میشه برید عقب؟ نمیتونم نفس بکشم.
اجزاي صورتمو از زیر نظر گذروند.
ادامه دارد..
۳۳۱
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.