بچه که بودم مادرم می گفت تو انار یه دونش بهشتیه هیشکی نمی
بچه که بودم مادرم می گفت تو انار یه دونش بهشتیه هیشکی نمیدونه کدومه...
منم از شوق بدست آوردنش همش از این می ترسیدم که نکنه یه دونش از دستم بیوفته و نکنه همون یه دونه بهشتیه باشه...
انقدر از ترس میلرزیدم که بالاخره از دستم می ریخت
تو مثل دونه ی اناری،از اولشم می دونستم انقدر از ترس افتادنت می لرزم که از دستم می افتی...
منم از شوق بدست آوردنش همش از این می ترسیدم که نکنه یه دونش از دستم بیوفته و نکنه همون یه دونه بهشتیه باشه...
انقدر از ترس میلرزیدم که بالاخره از دستم می ریخت
تو مثل دونه ی اناری،از اولشم می دونستم انقدر از ترس افتادنت می لرزم که از دستم می افتی...
۳.۷k
۰۵ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.