به چهره های حیرت زده شون نگاه کردم
꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂
𝙥𝙖𝙧𝙩³⁴
به چهره های حیرت زده شون نگاه کردم
هه فک کردن نیومدم
جیمین با خوشحالی صدام زد
جیمین: ا/ت
و اومد سمتم و خواست بغلم کنه که..........
جونگکوک: جیمین
با اخطار اسمشو صدا زد
جیمین هم ناچار عقب رفت و نیشخندی زدم و دستامو گذاشتم تو جیبم....
جیمین سرخوش گفت: اخییی دیدی چیشد باختی شوگا جوننن
شوگا از اعصبانیت دستاشو محکم مشت کرده بود....
جونگکوک: جیمین بسه کن.
جیمینم که خوشحال بود و اصن براش مهم نبود لحن تهدید امیزشو......
دوتا دستاشو بالا برد و گفت: ببخشید.... ببخشید
جونگکوک: برید بیرون با خانم کیم حرف دارم
بدون هیچ حرفی رفتن.......
با خنده گفتم: اخییی ادمات بت نگفتن از دستشون در رفتم
با اعصبانیت داشت نگام میکرد شاید قبلا بود خیلی میترسیدم و الان نه.... نه... نه اصلا.....
جونگکوک: زرنگ شدی خانم کیم
ا/ت: از اولم بودم ولی اینم در نظر بگیریم ادمات بی عرضه ان دوتا با عرضه استخدام کن......
نگاهم خورد به دستای مشت شده اش اخیی حرص بخور حرص بخور....
جونگکوک: حواست باشه جلو کی وایسادی و این حرفا رو میزنی
نیشخندی زدم و شونمو انداختم بالا و گفتم: حقیقت تلخه.
و بعد خندیدم....
صورتش به قرمزی میزد و سفیدی چشاش قرمز شده بود.....
جونگکوک: زبونت دراز شده
ا/ت: بود...
یهو عین دیونه ها شروع کرد خندیدن
وا مردک دوقطبی........ دیوانه...... خداشفات بده....
رفت سمت قفسه ها...
و یه پوشه اورد بیرون و یه برگه از داخلش دراورد....
جونگکوک: نمیخواد به خودت زیاد زحمت بدی مطمئنم زیاد دووم نمیاری.
نیشخندی زدم و اروم زمزمه کردم...
ا/ت:جوجه رو اخر پاییز میشمارن
برگه ایی که تو پوشه بود و سمتم گرفت و گفت
جونگکوک: بگیر
برگه رو گرفتم و گفتم
ا/ت: این چیه
جونگکوک: اطلاعات بار جدیده المانه
ا/ت: اها
فک کنم میخواست همینو نشونم بده
پس......
ا/ت: فک کنم کاره من اینجا تموم شد
خواستم برم سمت در که.....
جونگکوک: اجازه ندادم بری...
برگشتم سمتش که به میزش تیکه داد.....
جونگکوک: بهتره بشینی خانم کیم...
مردد نگاش کردم رفتم رو کاناپه اتاقش که رو به روش بود نشستم پامو انداختم رو پام ، دستم رو گذاشتم زیر چونم....
منتظر نگاهش کردم.
ا/ت: میشنوم.
جونگکوک: بهتر چندتا از قانون های مافیایی رو برات یاد اوری کنم...
خواستم حرف بزنم که....
جونگکوک: اجازه ندادم حرف بزنی.
.
با جدیت نگاهش کردم.
جونگکوک:
①_به هیچکس اعتماد نکن...
چون ضربه ای که اعتماد بهت میزنه نابودت میکنه.
②_همیشه مراقب حرف زدنت باش... کوچیک ترین کلمه ممکنه باند رو نابود کنه
③_اتحاد همیشه عالیه اما...
¹⁰⁰ تا گوسفند هیچوقت نمیتونن یه شیر رو بکشن
④_بخشش...
باعث یه اشتباه دوباره میشه.
⑤_هیچوقت...
دوباره تکرار میکنم هچوقت...
تو مافیا عشق وجود نداره...
خانواده ای وجود نداره...
تو مافیا فقط قدرت مهمه...
پس هیچوقت کارتو با احساساتت قاطی نکن خانم کیم.
شروع کردم به بلند خندیدن...
بلند شدم
دقیقا روبه روش با فاصله کم وایسادم..
ا/ت: و اما شیش...
هر وقت میخواستی شرط بندی کنی... اول طرفو خوب بشناس که در اینده...
پشیمون نشی...
جونگکوک: .......
ا/ت: فکر نکنم دیگه حرفی باقی مونده باشه.
جونگکوک فقط تو چشمام زل زده بود هیچی نمیگفت...
ا/ت: پس انگار حرفی نیست...
شب خوش اقای جئون....
سرمو تکون دادم و رفتم سمت در....
همین که درو باز کردم نگاهم خورد به پسرا....
ا/ت: نچ نچ حالا فالگوش وایمیسید
بعد سرمو با تاسف تکون دادم
خجالتم خوب چیزیه مردای گنده از خودشون خجالت نمیکشن
جیمین: ععع ا/ت حالا فازه پدربزرگارو نگیر...... جونگکوک چی بت گفت
ا/ت: گف برو فضولای پشت درو بشمار
اینو که گفتم شلیک خنده هاشون هوا رفت
خدایا اینا سندروم خنده بیقرار دارن فک کنم
خندشون که تموم شد جیمین نگاش خورد به برگه تو دستم
جیمین: اون چیه دستت ا/ت
ا/ت: برگه اس
پوکر فیس نگام کرد: ععع واقعا....... انیشتن خودم میدونم برگه اس چی توش نوشته
𝙥𝙖𝙧𝙩³⁴
به چهره های حیرت زده شون نگاه کردم
هه فک کردن نیومدم
جیمین با خوشحالی صدام زد
جیمین: ا/ت
و اومد سمتم و خواست بغلم کنه که..........
جونگکوک: جیمین
با اخطار اسمشو صدا زد
جیمین هم ناچار عقب رفت و نیشخندی زدم و دستامو گذاشتم تو جیبم....
جیمین سرخوش گفت: اخییی دیدی چیشد باختی شوگا جوننن
شوگا از اعصبانیت دستاشو محکم مشت کرده بود....
جونگکوک: جیمین بسه کن.
جیمینم که خوشحال بود و اصن براش مهم نبود لحن تهدید امیزشو......
دوتا دستاشو بالا برد و گفت: ببخشید.... ببخشید
جونگکوک: برید بیرون با خانم کیم حرف دارم
بدون هیچ حرفی رفتن.......
با خنده گفتم: اخییی ادمات بت نگفتن از دستشون در رفتم
با اعصبانیت داشت نگام میکرد شاید قبلا بود خیلی میترسیدم و الان نه.... نه... نه اصلا.....
جونگکوک: زرنگ شدی خانم کیم
ا/ت: از اولم بودم ولی اینم در نظر بگیریم ادمات بی عرضه ان دوتا با عرضه استخدام کن......
نگاهم خورد به دستای مشت شده اش اخیی حرص بخور حرص بخور....
جونگکوک: حواست باشه جلو کی وایسادی و این حرفا رو میزنی
نیشخندی زدم و شونمو انداختم بالا و گفتم: حقیقت تلخه.
و بعد خندیدم....
صورتش به قرمزی میزد و سفیدی چشاش قرمز شده بود.....
جونگکوک: زبونت دراز شده
ا/ت: بود...
یهو عین دیونه ها شروع کرد خندیدن
وا مردک دوقطبی........ دیوانه...... خداشفات بده....
رفت سمت قفسه ها...
و یه پوشه اورد بیرون و یه برگه از داخلش دراورد....
جونگکوک: نمیخواد به خودت زیاد زحمت بدی مطمئنم زیاد دووم نمیاری.
نیشخندی زدم و اروم زمزمه کردم...
ا/ت:جوجه رو اخر پاییز میشمارن
برگه ایی که تو پوشه بود و سمتم گرفت و گفت
جونگکوک: بگیر
برگه رو گرفتم و گفتم
ا/ت: این چیه
جونگکوک: اطلاعات بار جدیده المانه
ا/ت: اها
فک کنم میخواست همینو نشونم بده
پس......
ا/ت: فک کنم کاره من اینجا تموم شد
خواستم برم سمت در که.....
جونگکوک: اجازه ندادم بری...
برگشتم سمتش که به میزش تیکه داد.....
جونگکوک: بهتره بشینی خانم کیم...
مردد نگاش کردم رفتم رو کاناپه اتاقش که رو به روش بود نشستم پامو انداختم رو پام ، دستم رو گذاشتم زیر چونم....
منتظر نگاهش کردم.
ا/ت: میشنوم.
جونگکوک: بهتر چندتا از قانون های مافیایی رو برات یاد اوری کنم...
خواستم حرف بزنم که....
جونگکوک: اجازه ندادم حرف بزنی.
.
با جدیت نگاهش کردم.
جونگکوک:
①_به هیچکس اعتماد نکن...
چون ضربه ای که اعتماد بهت میزنه نابودت میکنه.
②_همیشه مراقب حرف زدنت باش... کوچیک ترین کلمه ممکنه باند رو نابود کنه
③_اتحاد همیشه عالیه اما...
¹⁰⁰ تا گوسفند هیچوقت نمیتونن یه شیر رو بکشن
④_بخشش...
باعث یه اشتباه دوباره میشه.
⑤_هیچوقت...
دوباره تکرار میکنم هچوقت...
تو مافیا عشق وجود نداره...
خانواده ای وجود نداره...
تو مافیا فقط قدرت مهمه...
پس هیچوقت کارتو با احساساتت قاطی نکن خانم کیم.
شروع کردم به بلند خندیدن...
بلند شدم
دقیقا روبه روش با فاصله کم وایسادم..
ا/ت: و اما شیش...
هر وقت میخواستی شرط بندی کنی... اول طرفو خوب بشناس که در اینده...
پشیمون نشی...
جونگکوک: .......
ا/ت: فکر نکنم دیگه حرفی باقی مونده باشه.
جونگکوک فقط تو چشمام زل زده بود هیچی نمیگفت...
ا/ت: پس انگار حرفی نیست...
شب خوش اقای جئون....
سرمو تکون دادم و رفتم سمت در....
همین که درو باز کردم نگاهم خورد به پسرا....
ا/ت: نچ نچ حالا فالگوش وایمیسید
بعد سرمو با تاسف تکون دادم
خجالتم خوب چیزیه مردای گنده از خودشون خجالت نمیکشن
جیمین: ععع ا/ت حالا فازه پدربزرگارو نگیر...... جونگکوک چی بت گفت
ا/ت: گف برو فضولای پشت درو بشمار
اینو که گفتم شلیک خنده هاشون هوا رفت
خدایا اینا سندروم خنده بیقرار دارن فک کنم
خندشون که تموم شد جیمین نگاش خورد به برگه تو دستم
جیمین: اون چیه دستت ا/ت
ا/ت: برگه اس
پوکر فیس نگام کرد: ععع واقعا....... انیشتن خودم میدونم برگه اس چی توش نوشته
- ۱۵.۰k
- ۲۶ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط