زخم کهنه
زخم کهنه
پارت ۱۸
تقه ای به در خورد و بعد از اجازه دادن خدمتکار خاکستری پوش وارد شد و تعظیم کرد یکسری کاغذ توی دستش بود و به سمتش اومد.یادش اومد یکسری فایل داده بود تا براش پرینت بگیرن. دخترک دسته کاغذ رو روی میز گذاشت و تهیونگ با دیدن ظرف رو کاغذها اخم کرد این چیه؟ دخترک :گفت سومین بعد از ظهر اومد و به زور یه کاری گرفت و انجام داد. بعد هم گفت میشه بعنوان جایزه اینبار بهش بستنی کاکائویی بدیم؟ و بعدش هم به زور و التماس خواست که حالا که دارم میام پیش شما اینو هم بهتون بدم. راستش نمیدونم فازش چیه قربان تهیونگ تمام مدت به دختر خیره مونده بود و بعد از تموم شدن پوفی کشید خیلی خب میتونی بری! خدمتکار تعظیم کرد و رفت .تهیونگ به بستنی توی ظرف خیره موند و نفسشو داد بیرون جدا شوخی میکرد یا نمیدونست کل این خونه متعلق به خودشه و میتونه هر وقت خواست بره هر چی که دوست دارم کوفت کنه؟ از جا بلند و از اتاقش خارج شد. پله ها رو طی کرد و وقتی روبروی در اتاق اون دختر قرار گرفت از خودش پرسید دقیقا اینجا چیکار داره؟ پوفی کشید و خواست عقبگرد کنه که.... سلام! با صورت لبخند به لب دختر شانزده ساله روبرو شد و بلافاصله اخم کرد. ٢٠ AL.. تال نممقوت
با صورت لبخند به لب دختر شانزده ساله روبرو شد و بلافاصله اخم کرد. تا اینموقع شب بیرون چیکار میکردی؟ سومين لبشو داد بیروم ببخشید... آخه حوصلم خیلی سر رفته بود! متوجه هستی که اینجا پیک نیک نیست نه؟ لبخند سومین با لحن تندش خشک شد سرشو انداخت پایین و حرفی نزد فکر میکرد اون بستنی خوشحالش کنه اما چرا عصبانی تر بود؟ قلب دختر شانزده ساله کوچیک و معصوم بود. تهیونگ چند دقیقه به صورتش که از شدت پایین گرفته شدن دیده نمیشد خیره موند نفس عمیقشو داد بیرون و دستشو توی جیبش کرد. سومین با تمام قدرت به زمین خیره مونده بود اما چیزی که توی مسیر دیدش قرار گرفت باعث شد سرش رو آهسته بالا بگیره. چند لحظه با چشمهای درشت به بستنی روبروش خیره موند و گفت: این چیه؟ _بستنی! تهیونگ بیخیال گفت و سومین ناراحت تر از اونی بود که به تکرار این دیالوگ بخنده. واقعا فکر اقتصادی خوبی داری عمدا دوقلو میگیری که مجبور شم نصفش کنم؟ لحن تهیونگ شوخی خیلی پنهانی در اعماقش داشت اما در ظاهر |||
پارت ۱۸
تقه ای به در خورد و بعد از اجازه دادن خدمتکار خاکستری پوش وارد شد و تعظیم کرد یکسری کاغذ توی دستش بود و به سمتش اومد.یادش اومد یکسری فایل داده بود تا براش پرینت بگیرن. دخترک دسته کاغذ رو روی میز گذاشت و تهیونگ با دیدن ظرف رو کاغذها اخم کرد این چیه؟ دخترک :گفت سومین بعد از ظهر اومد و به زور یه کاری گرفت و انجام داد. بعد هم گفت میشه بعنوان جایزه اینبار بهش بستنی کاکائویی بدیم؟ و بعدش هم به زور و التماس خواست که حالا که دارم میام پیش شما اینو هم بهتون بدم. راستش نمیدونم فازش چیه قربان تهیونگ تمام مدت به دختر خیره مونده بود و بعد از تموم شدن پوفی کشید خیلی خب میتونی بری! خدمتکار تعظیم کرد و رفت .تهیونگ به بستنی توی ظرف خیره موند و نفسشو داد بیرون جدا شوخی میکرد یا نمیدونست کل این خونه متعلق به خودشه و میتونه هر وقت خواست بره هر چی که دوست دارم کوفت کنه؟ از جا بلند و از اتاقش خارج شد. پله ها رو طی کرد و وقتی روبروی در اتاق اون دختر قرار گرفت از خودش پرسید دقیقا اینجا چیکار داره؟ پوفی کشید و خواست عقبگرد کنه که.... سلام! با صورت لبخند به لب دختر شانزده ساله روبرو شد و بلافاصله اخم کرد. ٢٠ AL.. تال نممقوت
با صورت لبخند به لب دختر شانزده ساله روبرو شد و بلافاصله اخم کرد. تا اینموقع شب بیرون چیکار میکردی؟ سومين لبشو داد بیروم ببخشید... آخه حوصلم خیلی سر رفته بود! متوجه هستی که اینجا پیک نیک نیست نه؟ لبخند سومین با لحن تندش خشک شد سرشو انداخت پایین و حرفی نزد فکر میکرد اون بستنی خوشحالش کنه اما چرا عصبانی تر بود؟ قلب دختر شانزده ساله کوچیک و معصوم بود. تهیونگ چند دقیقه به صورتش که از شدت پایین گرفته شدن دیده نمیشد خیره موند نفس عمیقشو داد بیرون و دستشو توی جیبش کرد. سومین با تمام قدرت به زمین خیره مونده بود اما چیزی که توی مسیر دیدش قرار گرفت باعث شد سرش رو آهسته بالا بگیره. چند لحظه با چشمهای درشت به بستنی روبروش خیره موند و گفت: این چیه؟ _بستنی! تهیونگ بیخیال گفت و سومین ناراحت تر از اونی بود که به تکرار این دیالوگ بخنده. واقعا فکر اقتصادی خوبی داری عمدا دوقلو میگیری که مجبور شم نصفش کنم؟ لحن تهیونگ شوخی خیلی پنهانی در اعماقش داشت اما در ظاهر |||
- ۴.۸k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط