زخم کهنه پارت
زخم کهنه پارت ۱۶
تعیونگ بیجواب :گفت گفتم توی خونه ول نچرخ نگفتم؟ سومین هم تصمیم گرفت جوابشو نده بی حرف نیمه ی دیگهی بستنیشو به سمتش گرفت بستنی دوقلو بود و کیونگسو هم خیلی نیاز نبود فکر کنه تا متوجه قضیه بشه. چیه ؟ _بستنی! _نمیخوام خوشمزه است ها! _نمیخوام _توت فرنگیهها! تهیونگ چند لحظه به اجزای ظریف و معصوم صورتش خیره موند و نتونست جلوی خندهشو بگیره ناخودآگاه کمی گوشه لبهاش کش اومد و سریع جمعش کرد : میگم نمیخوام لبهای سومین آویزون شدند و گفت: بخور دیگه تهیونگ نتونست بابت صمیمیت یکدفعهایش اخم کنه فقط گفت: به توت فرنگی حساسیت دارم چشمهای سومین درشت شد اوه! ببخشید. اما اینبار بخاطر معذرت خواهی بیخودش باز اخم کرد.
اما اینبار بخاطر معذرت خواهی بیخودش باز اخم کرد نمیدونستم الکی اصرار کردم سومین یواش یواش میگفت و تهیونگ چشمهاشو چرخوند آخه برای چی بدونی؟ اصلا : چی میدونی که اینو بخوای بدونی؟ سومین نگاهش کرد حرفی نداشت بزنه و فقط نگاه کرد. خب راست می گفت کاملا راست میگفت _بخور اینو آب شد. تهیونگ بعد از چند ثانیه نگاه کردن بهم ، ، گفت و سومين گاز کوچکی از بستنیش زد ببخشید ! و پسر قدبلندتر بهش چشم غره رفت آهسته سومین نمیدونست فقط چرا نمیره اونجا ایستاده بود و با پسر غريبه حرف میزد و از کی تا حالا اینهمه پردل و جرئت شده بود و خبر نداشت؟ به زمین خیره مونده بود و طعم توت فرنگی حس زنده بودن بهش داده بود و زیر لب زمزمه کرد خوشمزه است و متوجه نگاه خیره ی پسر جوان نبود چند سالته؟ سر بلند کرد و نگاهش کرد شانزده و نگاهش اونقدر طولانی و سوالی و کنجکاو بود که تهیونگ پوزخند زد بیست
و نگاهش اونقدر طولانی و سوالی و کنجکاو بود که تهیونگ پوزخند زد بیست سومین لبخند زد چقدر باهوش بود که اینطوری نگاهشو میخوند دوباره دقایقی سکوت شد و سومین دوباره جرئت خدایی پیدا کرد : میگم.... نگاهش کرد.کیونگسو منتظر بنظر می:اومد میشه بدونم ... چرا اینجام؟ پوزخند زد هنوز نفهمیدی؟ سر به اطراف تکون داد رسما اینجا میخورم و میخوابم و کاری نمی کنم نمیدونم چرا باید اینجا نگهم داری و کاری به کارم نداشته باشی. پس دوست داری یه کاری به کارت داشته باشم اوهوم؟ چشمهای سومین درشت شد چی؟ تهیونگ خندید اینبار خندهش ترسناک بود تو هنوز دو روزم نیست اینجایی میخوای صبر کنی ببینی چی میشه؟ آخه اگه داره بهت خوش میگذره
تعیونگ بیجواب :گفت گفتم توی خونه ول نچرخ نگفتم؟ سومین هم تصمیم گرفت جوابشو نده بی حرف نیمه ی دیگهی بستنیشو به سمتش گرفت بستنی دوقلو بود و کیونگسو هم خیلی نیاز نبود فکر کنه تا متوجه قضیه بشه. چیه ؟ _بستنی! _نمیخوام خوشمزه است ها! _نمیخوام _توت فرنگیهها! تهیونگ چند لحظه به اجزای ظریف و معصوم صورتش خیره موند و نتونست جلوی خندهشو بگیره ناخودآگاه کمی گوشه لبهاش کش اومد و سریع جمعش کرد : میگم نمیخوام لبهای سومین آویزون شدند و گفت: بخور دیگه تهیونگ نتونست بابت صمیمیت یکدفعهایش اخم کنه فقط گفت: به توت فرنگی حساسیت دارم چشمهای سومین درشت شد اوه! ببخشید. اما اینبار بخاطر معذرت خواهی بیخودش باز اخم کرد.
اما اینبار بخاطر معذرت خواهی بیخودش باز اخم کرد نمیدونستم الکی اصرار کردم سومین یواش یواش میگفت و تهیونگ چشمهاشو چرخوند آخه برای چی بدونی؟ اصلا : چی میدونی که اینو بخوای بدونی؟ سومین نگاهش کرد حرفی نداشت بزنه و فقط نگاه کرد. خب راست می گفت کاملا راست میگفت _بخور اینو آب شد. تهیونگ بعد از چند ثانیه نگاه کردن بهم ، ، گفت و سومين گاز کوچکی از بستنیش زد ببخشید ! و پسر قدبلندتر بهش چشم غره رفت آهسته سومین نمیدونست فقط چرا نمیره اونجا ایستاده بود و با پسر غريبه حرف میزد و از کی تا حالا اینهمه پردل و جرئت شده بود و خبر نداشت؟ به زمین خیره مونده بود و طعم توت فرنگی حس زنده بودن بهش داده بود و زیر لب زمزمه کرد خوشمزه است و متوجه نگاه خیره ی پسر جوان نبود چند سالته؟ سر بلند کرد و نگاهش کرد شانزده و نگاهش اونقدر طولانی و سوالی و کنجکاو بود که تهیونگ پوزخند زد بیست
و نگاهش اونقدر طولانی و سوالی و کنجکاو بود که تهیونگ پوزخند زد بیست سومین لبخند زد چقدر باهوش بود که اینطوری نگاهشو میخوند دوباره دقایقی سکوت شد و سومین دوباره جرئت خدایی پیدا کرد : میگم.... نگاهش کرد.کیونگسو منتظر بنظر می:اومد میشه بدونم ... چرا اینجام؟ پوزخند زد هنوز نفهمیدی؟ سر به اطراف تکون داد رسما اینجا میخورم و میخوابم و کاری نمی کنم نمیدونم چرا باید اینجا نگهم داری و کاری به کارم نداشته باشی. پس دوست داری یه کاری به کارت داشته باشم اوهوم؟ چشمهای سومین درشت شد چی؟ تهیونگ خندید اینبار خندهش ترسناک بود تو هنوز دو روزم نیست اینجایی میخوای صبر کنی ببینی چی میشه؟ آخه اگه داره بهت خوش میگذره
- ۴.۹k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط